باران تویی.. ، به خاک من بزن

شنیده بودم شهید میارن؛ دلم داشت پر می کشید..
راست گفته بودند، آنها را که می ترسند، از کربلا می رانند…
حسن اول رفته بود منزل ارباب، اذن گرفته بود، علی اکبر وار…
بعد هم رفته بود جایی که همیشه دلش هوایی بود.
حالا که حسن شهید شده، خیلی ها دوست و رفیقش بودن، میشن! من هم یکی ش.
حتما مثل خیلی از رفقاش نیستم، ولی یادم میاد از سال ۸۳-۸۴ که اومد حوزه .
من بودم و مصطفی و حسین و چند تا دیگه از رفقا، شش دانش آموزی.
.
.
.
خیلی سال و ماه بود که ندیده بودمش، بعد از اینکه دانشگاهم شد شهرستان، پام از دانش آموزی بریده شد، گاه گداری که می گذشتم از کنار حوزه، یاد خاطرات می کردم.
.
.
.
شهید آورده بودن، خودم رو رسوندم، از BRT که پیاده شدم و برگشتم، تازه از جلوی مهدیه راه افتاده بودن، خودم رو رسوندم به جمعیت، دلم یک دلهره ی عجیبی داشت.
نگاهشون می کردم. پرچم ایران نداشتن، پرچم اسلام داشتن.
راه افتادم
مداح می خوند
بی اختیار بغض کرده بودم و چشم هام نمناک
جمعیت زیادتر می شد، کم کم دیگه اختیارم دست خودم نبود. با جمیعت تاب می خوردم، عقب می رفتم و یا جلو می افتادم. موج جمعیت دست هیچکسی نبود، به نظرم خود شهدا با تانی و آرامشی که دوس داشتند به محضر حضرت رضا می اومدن.
جمعیت کمی منو جلو انداخته بود.
دوس نداشم جلو تر از شهدا باشم.
باید بر می گشتم و همراه شون مشرف می شدیم حرم.
تا برگشتم یک آن دیدم کسی داره نگاهم می کنه…
نگاهم به چشمهاش قفل شد… ، این حسنه؟ حسن!؟ جمیعت تابوت رو جلو می آورد و من در جا میخ کوب شده بودم. انگار داشت می اومد سمت من. دیدنی بعد از سالها . جمیعت به من رسید، همینطور عقب عقب رانده می شدم. و نگاهم به تصویر حسن که روی تابوت بود، گره خورده بود. انگار لحظه ها زنده می شدند.
اردوگاه امام رضا
۶ دانش
اتاق آماد
ارتکند
رزمایش برزش آباد
بغضم ترکید و بی اختیار اشک می ریختم. ناراحت رفتنش نبودم، ناراحت موندش بودم.
تو همون حال حسین واحدی رو دیدم؛ گفتم حسین، بی عرضه گی مون رو می بینی..
ما اینجاییم، حسن پرید. برد. ما باختیم…

سه چهار روز گذشته و من هنوز در همون بهت لحظه اول موندم.
حسن جان؛ شهادتت مبارک.

شهید حسن خوازه

بازتاب

بازتاب URL برای این نوشته:

Fatal error: Uncaught Error: Undefined constant "display" in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php:31 Stack trace: #0 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-includes/template-loader.php(106): include() #1 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-blog-header.php(19): require_once('...') #2 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/index.php(17): require('...') #3 {main} thrown in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php on line 31