حذف!

حذف!
واژه ی جالبی ست که شاید تا قبل از ازدیاد ابزاریِ تکنولوژیک در زبان هایمان نمی چرخید! شاید به مدد این ترجمه های صد من یک غازی ِ ورژن های فارسی سیتسم های عامل گوشی ها مثل نوکیا آمده است جزو دایره واژگانمان.

حذف اما حالا در پس سه حرف و پشت جادادن خودش در کلماتمان، کلی مفهوم را هم یدک می کشد، حالا دیگر حذف اس ام اس ها، همانها که به خوبی یادت می ماند کجای این زمین ِ بزرگ، در چه وقتی از روز و شب، در حال چه کاری، و در چه حال و هوایی دریافتی شان، حذف کامنت ها، حذف پست ها و وبلاگ ها و اکانت ها، حالا دیگر حذف ها، به راحتی تکه ای از وجود ِ آدم را می کنند، و دور می اندازند..

این کندن، و کنده شدن الزاما دردآور و بد و ناراحت کننده نیست، گاهی مثل ناخنی ست که بلند شده و باید کوتاه شود. گاهی پیامکی ست که روان و روح ت را مدتهاست به بازی کشانده، گاهی اصلا دردت نمی آید که یک کدام هایی را حذف کنی، آن طور که انگار نبوده، شاید حتی لازمت هم باشد که یکی هایی را طوری حذف کنی که چند دقیقه بعد خودت هم شک کنی، آیا بوده، یا نبوده..

حذف!
واژه عجیبی ست که مدام توی دل ِ آدمی تکان می دهد خودش را، انگار که نمی گذارد آرام باشی تا یک چیز هایی را حذف نکنی، یک چیزهایی از نوشتن هایت را ، از خواندن هایت را، از شنفتن هایت را، از گوش دادن هایت را، واژه ی غریبی ست حذف، آن هم برای ذهن های ماندگار ِ امروزی ِ ما که خوشی ها را زود یادش می رود و ناخوش ها را انگار که برای ابدیت به ودیعه نگه داشته است و موزه مانند مدام جلوی چشمانت رژه می برد بی آنکه بشود دست زد به شیشه ش، چه  رسد که شیشه اش را شکست و موزه  ی ماندگاری ها را به قهقرا برد…

حذف!

واژه ی احمقانه ای ست در دنیای بدو-بدویِ اطلاعات و آرشیو های قوی و سرچ انجین های قدرتمند، تو هیچ گاه نمی توانی چیزی را  حذف کنی بی آنکه ردی از خودت باقی بماند، همیشه، یک تار ِ مویت، یک مولوکول لباست، پریده روی فرش زیر پا، و رد ِ تو، برای همیشه آنجا ثبت است، درست مثل صدایی که  الان می شنوی و به سرعت دور می شودو برای ابدیت برای خودش می چرخد تا یوم تبلوء السرائر…

 

پی نوشت:
-یک چیز دیگر می خواستم بنویسم از اساس، پیش آمدی پیش آمد و وقت نوشتن یک هو “حذف” را گذاشتم و چرخیدم دورش..

-این پست بی اثر نبود در نوشتنِ من: http://horuf.blogfa.com/post-241.aspx

-در خلسه ی بین خواب و بیداری و گیجی، دارم می نویسم، و این حال، بهترین ِحالات نگاشتن است برای من..
کلمات خودشان می آیند انگشتها خودشان می فشارند، جملات سرِ هم می شوند، و همه چیز همانطور که  هست، همانطور که دوست داشتنی ست می آید و می نشیند و می رود…

– چند روز دیگر فقط مانده که بروم پیش “مادر شهیده م”…

– آن دیگری که می خواستم بنویسم اگر آمد می نویسم و بعد منتشرش می کنم.

بازتاب

بازتاب URL برای این نوشته:

Fatal error: Uncaught Error: Undefined constant "display" in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php:31 Stack trace: #0 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-includes/template-loader.php(106): include() #1 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-blog-header.php(19): require_once('...') #2 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/index.php(17): require('...') #3 {main} thrown in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php on line 31