دلم گرفته است..
نشسته ام و فکر می کنم.
چقدر بد است که آدمی، یک مقاطعی از زندگی را نتواند زندگی کند…
پسری که پدرش در نوجوانی فوت می شود و باید زود مرد شود، و عهده دار مادر و خواهرش، جوانی را زندگی نمی کند و مستقیم باید وارد فضای بعدش بشود.
دختری که مادرش فوت می کند، زودتر از آنچه که باید، مجبور است دخترانه گی هایش را کنار بگذارد و مادری به معنای واقعی کلمه کند وحواسش به پدر و بچه ها باشد.
کودکی که مدام می گذارندش در کلاس های کذا و کذا حتی پیش از دبستان، تمام وقتش را یا در مسیر یا در مدرسه یا درکلاس های فوق برنامه و یا در تمرین های کلاس ها می گذراند. خاک بازی نه، ولی شاید دلش دوست داشته باشد یک بار هم شده توی کوچه با بچه های محلش فوتبال بازی کند، یک بار هم که شده دعوا کند، یک بار هم که شده پایش زخمی شود، او شاید حتی تا بزرگی ش هم نداند طعم آن نوشابه ای که در مسابقه فوتبال در همان عالم کودکی قرار گزارده اند که بازنده ها برنده ها را مهمانن کند، چقدر فرق دارد با نوشابه ای که پدر شب به شب می آورد خانه.
دختر جوانی که به هردلیلی یا موقعیت ازدواج نداشته یا تصمیم اشتباه گرفته، و در گذر سن است، لاجرم بعضی از رفتارهایش همچنان دخترانه می ماند و بعضی تجربه هایی که باقی همسالانش دارند و موجب تغییرشان شده را ندارد.
مردی که ایام عقد و نامزدی را باید در دلهره و فشار تامین هزینه هایی باشد که خانواده همسر در قبال ازدواج طلب کرده اند مانند یخچال و چوب و فلان و بهمان، از اینکه ۴چوب های زندگی را باید بچیند، از اینکه باید لذت ببرد از حضور و محضر همسر، از این که باید بشناسد و بشناساند، از اینکه هرچه چشم بر نامحرم بسته بود حال وقت گشودن به روی محرم خویش است، غافل می ماند، ناتوان می ماند. خسته گی و اضطراب، سهم اوست از اوقات مشترک.
پدری که کودک تازه به دنیا آمده اش دارای مشکل و بیماری است و باید مدام در رفت و آمد دکتر و دوا باشد لاجرم نمی تواند از بزرگ شدن میوه زندگی ش لذت کافی و کاملی ببرد.
همه ی موارد بالا بسیار نکاتی دارد که حرفها را تکمیل می کند، لکن، من فقط برخی زوایا را نشان دادم، برخی چیزها را ننوشتم، خرده نگیرید.
دلم گرفته است…
بازتاب
بازتاب URL برای این نوشته:
Warning: Use of undefined constant display - assumed 'display' (this will throw an Error in a future version of PHP) in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php on line 31
http://do4.ir/%d8%af%d9%84%d9%85-%da%af%d8%b1%d9%81%d8%aa%d9%87-%d8%a7%d8%b3%d8%aa/trackback/
دیدگاه
عزیز حواست را جمع همین حالا کن
این اکنون تو است که هیچ کس نمی تواند درکش کند مانند اکنون من
و اکنون او و . . .
و هر حالایی همین حال و هوا را دارد
و هر حالایی مقطعی از زندگی است که دقیقا سر جای خودش قرار دارد
عزیز نصیحت نمی کنم
اما تو هم مثل من حال هیچ کدام از آنها را که گفتی نمی دانی تو حتی حال من را نمی دانی، من حتی حال تو را نمی دانم
فقط خدا می داند
و عدل او اقتضا می کند که همه را در حالی قرار دهد که مقتضای آن ها است
آدرس ایمیل من را داشته باش
سلام نام خدا است
و در بستر شکر قابل ارتباط گیری می شود
گلایه نکن
صبر عاشقان را عاشق کرده است و صاحب مسلک
خرده بر تو نمی گیرم
بر آن صبرت خرده می گیرم که دارد از زبانت در می رود
اما هنوز مانده
مراقبش باش که بس گران و با ارزش است
حواست را جمع کن
می شناسمت
دوستت دارم
و الا بلاگر نیستم
[پاسخ]
دچار پاسخ در تاريخ سپتامبر 28th, 2013 11:51:
سلام –
اگر بشناسی م که نیک می دانی صبور بوده م، نیک می دانی که سالها، ماه ها، روزها
ولی…
بگذریم؛ حرفهایی ست، ولی نه برای حالاها.
ممنونم که اینجا آمدی و نوشتی و خیر است این نوشتن برای من
برای من ها.
آمدنت را به فالی نیک می گیرم، آدرس ایمیلت را داده ای، سلامتی در دامنه شکر، پسوردش را هم که خودم دارم! ، عزت در سایه ی رحمت و به فکر دیگران بودن
[پاسخ]
مرد باران پاسخ در تاريخ سپتامبر 28th, 2013 15:36:
😐
احساس می کنم یکی هایی دارن مثل من تیکه کلام استفاده می کنند، اینطوری هست که میشه فهمید همه چیز نسبیه.
[پاسخ]
دچار پاسخ در تاريخ سپتامبر 28th, 2013 16:41:
حالا این که نشان کوچکی از نسبیت هست، ولی چه اشکال داره که حرف زیبا همه گیر بشه..
ارسال شده توسط: يك نفر | 27 سپتامبر 2013 19:04