عشق و دگر هیچ!

عصر به استادم پیامک فرستادم که:
– روح پدرم(ش) شاد که می‌گفت به استاد، فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
شب جواب دادند که:
– … و عشق آنست که هیچ شوی و دگر هیچ!
جواب دادم که:
– … وز طرب آکنده شدم!
جواب آمد که:
– گریه بدم خنده شدم!


تتمه:
اگر آن چیزی که منظور من بود از نوشتن این پست را نفهمیدید خودم را سرزنش نخواهم کرد.
برچسب ها: ,

بازتاب

بازتاب URL برای این نوشته:

Warning: Use of undefined constant display - assumed 'display' (this will throw an Error in a future version of PHP) in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php on line 31
http://do4.ir/%d8%b9%d8%b4%d9%82-%d9%88-%d8%af%da%af%d8%b1-%d9%87%d9%8a%da%86/trackback/

دیدگاه

داودیسم:
احتمالا از اینکه فهمیدن که فکر می کنی که فهمیدی خندشون گرفته پسرجون!
من اگه بودم جای خنده قهقه می شدم :دی
کیویسم:
نامرد هم خودتی.

[پاسخ]

دچار پاسخ در تاريخ دسامبر 11th, 2011 19:51:

تتمه را برای امثال نفر اول نوشته م
ضمنا امانت داری هم خوب چیزیه

[پاسخ]

تتمه را برای امثال نفر اول نوشته م
امانت داری هم خوب چیزیه

[پاسخ]

ارسال دیدگاه