هیچگاه تا بدین پایه عاشق نشده اند؛ مرغعشقها!
هرچند من و مدیرمان و جدیدا همکاری دیگر در اتاق ۱۰متر مربعیمان فقط لپتاپست که به چشم میخورد و مقداری هم کاغذ متناسب با کار رسانه ای مان
روز اول که با تعدادی از دوستان روی متنهایی کار می کردیم و عصر و خارج از ساعت اداری کسی در طبقه نبود بجز ما و این دو مرغ عشق کمکم صدایشان آمد روی اعصاب و برخواستم از آبدارخانه چند پلاستیک بزرگ مشکی زباله برداشتم و بریدمشان و روی قفس کرویشان را پوشاندم بلکم خوابشان ببرد و کمتر سر و صدا کنند، نمیدانم چرا، اما آنقدر سرم به کار مشغول بود که تمرکزم را بهم میزدند، و دوستانم هم که حساسیت من برایشان خندهآور شده بود، بجای مرغ عشقها چند دقیقهای جبران مافات کردند.

و دیگر روز به سر و کله ی هم پریدنشان و طبقه را روی سر گذاشتنشان خود نمایی می کرد
امروز اما انگار ساکت بودند ، هر دوشان. از ساعت دو که باقیه رفتند و من ماندم تنها، اینها صدایشان در نمی آمد، و تازه احساس کردم چقدر جایشان خالی ست، احساس کردم که اگر نباشند انگار یک چیزی کم است، امروز تازه فهمیدم چقدر دوستشان داشته ام، رفتم سراغ قفس شان، نمی دانم، شاید باز با هم دعوای شان شده است و هر کدام یک طرف میله ی سبز نشسته اند، و حوصله ی جیک و ویک هم را ندارند، دلم سوخت، دوست دارم باز باهم دیگر بگویند و بخندند و هم همه ی سکوت مرا غرق ازدحام خود کنند، راستی ، برای دوستان جدیدم، که یکی آبی آسمانی ست و دیگری آبی لاجوردی، اسم باید بگذارم.
بازتاب
بازتاب URL برای این نوشته:
Fatal error: Uncaught Error: Undefined constant "display" in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php:31
Stack trace:
#0 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-includes/template-loader.php(106): include()
#1 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-blog-header.php(19): require_once('...')
#2 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/index.php(17): require('...')
#3 {main}
thrown in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php on line 31