کال!

تند تند می نویسم. شاید حواسم پرت شود. گزارش خواسته است. من که شش ماه نبوده ام. جواب سربالا می نویسم. پیامک می زند و تبریک می گوید. پیشاپیش برای همه ی ماه. دوستش دارم. جوابی نمی دهم و می دهم. امروز هم دیر می کنم. دیروز را هم نرفته م. می گفت : برو به عشق و حالت برس. دست هایم را نگاه می کنم. هنوز گوشه ناخن هایم از گچ و خاک و چسب پاک نشده است.
کت و شلوار می پوشم. حامد دیروز یا پریروز عکسم را که ری‌شیر کرده بودم به نام نوشت. لو داد. نوشتم بعد از ۷-۸ سال لو داده شده م. حساسیتی نشان ندادم، یعنی لااقل مثل قبل حساسیتی نشان ندادم. عابد اما یک طوری ش بود. یاد سفر افتاده م. دی شب به حضرت مادر می گفتم دوست دارم بروم سفر. دوست دارم برویم اما نمی آید. به خودش گفته بودم اگر رفتنی باشییم دلت و اوضاع من خودش رو به راه می شود. نباشیم هم که هیچ. کامنت هایم را نگاه می کنم. یک عالمه چیز ننوشته و نفرستاده نمی بینم. انگار مخاطبانم از من بی روح ترند. باشند. چه کارشان دارم! سرم را بالا می گیرم. نامه ها را یکی یکی بی جواب می گذارم. از حس کارمندی خوشم نمی آید. فقط یک روز غذا با خودم بردم. حالا که انگشت هم باید بزنم. لج می کنم اصلا. دیر تر می روم هی. پایان نامه م را نوشته ام. استاد بعد از دو روز انتظار تنها به غلط های تایپی گرفتن افاضات می کند. می دهم بانو نگاه ویراستارانه ش کند. تمامش کنم بروم. ذهنم پر است از خالی. از هیچی. ولی واقعا پر است. از حامد چند صباحی ست خبر ندارم. خودش هم خبر نمی دهد. چه کارش کنم. می داند همیشه هستم و همیشه هست. از او می گذرم. از دوستان قبل خبری ندارم. لابد مرا بی معرفت می دانند. من اما هیچ تلاشی برای نفی و اثبات چیزی ندارم. همه چیز را همین طور که هست می پذیرم. نمی پسندم.
می گوید خانم ها کلا فی نفسه حساس اند. زود رنج اند. نگران ند. و مجموع این سه حس چیزی ست که مردان به آن حسادت زنانه می گویند و حسادت نیست. دروغ گفتم . کسی نمی گوید. فکر های خودم بود. نمی دانم. هنوز هم نمی شناسم. فقط فکر می کنم آن قدر که باید هم فهمی هست و این زیاد خوب است.
چای سرد می شود. مادر نگاهم می کند. سرم را به نوشتن گرم می کنم. می گذرد. می گذرم.
روابط انسانی م را پیچانده م. روابط کاری م را نیز. سفر لازمم. تولازمم. رفتن لازمم. با تو رفتن لازمم.
عابد زنگ زده بود که تابستان هم تمام شد و تو به حیرت نیامدی. یک بهانه های من درآوردی از ماشین و فلان و بهمان آوردم. خودم هم نفهمیدم که چه گفتم. همین فقط باید می فهمید که دوست دارم بروم حیرت و نمی شود. یا شاید هم از آن دوست داشتن های نخواستن است.
صدای سوت کتری، تلویزیون جدید با Wi-fi . خنده م می گیرد. گیر کرده م به تکنولوژی هایی که مرا از سنتی که دوست دارم دور می کند. دلم برای حامد تنگ شده است. این حامد با ان حامد فرق می کند. این حامد اهل قم است. ماه هاست و شاید هم سالهاست که خبری ندارم. ولی دوستش دارم. به تکلف است. فکر کنم هنوز ازدواج نکرده باشد. زیادتر از خودش می فهمد. و زیاد تر از من. ولی ادعای خاصی ندارد. اینها به اضافه چیز های دیگری اخرین چیزهایی ست که از او یادم می آید. کاش اینجا را بخواند و چیزی بنویسد برایم. همین که بداند دلم برایش تنگ شده برایم بس است. نمی خواند. اینجا را که کسی نمی خواند جز خودم. بهتر البته. این بهتر هم نه از آن جنس است که چون دستش به گوشت نمی رسد به بویش اشاره می کند ، بلکه از آن جنس است که دست آدم در نوشتن باز تر است.
علیرضا، گاهی علی ست ، گاهی رضا، گاهی هم علیرضا. از همان جنس آدم هایی ست که می خواند و می گذرد. و گاهی هم می نویسد. کاری ش ندارم. در یک توافق نانوشته انگار هیچ کدام از اینجا خبری نداریم. این که این فهم را دارد خوب است.
دو سه روز پیش چیزهایی در پلاس نوشتم، اینها را:

                “‬‏”دوتا خواهر خانوم های گرامی رو تو پلاس رصد کردم! جهت ثبت در تاریخ! ولی فالو نکردم و بهشون هم چیزی نگفتم شاید نخواسته باشندهنوز خوب یادمه که دوست داشتم توی وبلاگ جدیده دستم باز باشه توی نوشتن و حرف زدن و از آشنا ها کسی نخونه، مشکلی با خوندنش نداشتم مشکل این بود که بعضی فهم لازم رو نداشتند و ندارند حتی
متوجه نمی شن وقتی یکی (که حالا شما از قضا وبلاگش رو داری) توی وبلاگش چیزی می نویسه با اینکه اون رو توی جمع دوستانه بیان کنه یا مستقیم بهت بگه خیلی فرق داره.
متوجه نمیشن اگر من در قالب وبلاگ یه چیزی رو میگم، دیگه نباید توی پیامک یا تلفنی و یا حضوری بیان راجع بهش حرف بزنن، اونم حتی شاید جلوی بقیه.این خیلی ناراحت کننده ست
یک وقتی آدم از همین فضای مجازی آشنا شده با دیگری، بعد حقیقی هم هم رو می شناسن، هیچ، ولی یک وقتی اول حقیقی رفیقین و بعد مجازی پیدا کرده که مثلا بنده ، با نام کاربری دچار هستم و میاد میگه و فیدبک نشون میده این یعنی فرق این قالب ها رو نفهمیده.

خلاصه اینکه خواهر خانم ها رو که بسیار متشخص و مودب و محجبه و با حیا و فهمیده هستند رو خیلی کم می بینیم به طور معمول، فکر می کنم براشون خوشایند نباشه شوهر خواهرشون مدام رصدشون کنه. همین.”

این تکه رو هم در جواب کامنت کسی نوشتم:

           ” من مشکلی با این خونده شدنه ندارم، حتی ، همینجا هم پاسخی بیاید و بحثی شود و اینها هم مشکلی نیست، چون من یک کل ِ واحدم، ولی بنا به ظرفیت مظروف، و بنا به ویژگی های مظروف، اون رو برای انتقال مفاهیم استفاده می کنم. بحث م اینجاست که اگر توی وبلاگ چیزی رو می نویسم یعنی لابد نمی خوام شفاهی راجع بهش صحبت کنم. یا اگر توی پلاس چیزی هست، لابد فرقی با وبلاگ داره که اینجا می نویسم و اونجا نمی نویسم. کامنت گذاشتن های شفاهی و فیس تو فیس رو نمی پسندم، حرفی هست خب همینجا، یا اگر ما چیزی می گوییم، فردا همین تیکه کلام رو بیاره تو گودر (یادش بخیر همینجوری دستم رفت به نوشتنش، ولی پاکش نکردم، منظورم همین پلاسه) و اسم منو هم بزنه و بگه فلانی : فلان! این رو نمی پسندم . “

روایت است دیگر. روایتی از ننوشتن ها. همین.

 

بازتاب

بازتاب URL برای این نوشته:

Fatal error: Uncaught Error: Undefined constant "display" in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php:31 Stack trace: #0 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-includes/template-loader.php(106): include() #1 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-blog-header.php(19): require_once('...') #2 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/index.php(17): require('...') #3 {main} thrown in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php on line 31