کوچهپشتی
نیمهشبی، برای تو؛
کنار حریم حضرت ضامن(ع)
مجیر خواندم
آخرهایش، بعد از اجازت لرزشِ هقهقها، آنگاه که دلم آرام شد؛
نوشته بود: فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجىِ الْمُؤمِنینَ
دانستم نجات خواهد داد
یا تو را از غم..
یا مرا از غم
رضیتُ بالله
برای عابد که این روزها درگیر ناخوش احوالیست اما هیچگاه نه ناله کرد، نه گذاشت و حتی خواست کسی بفهمد، و نه مثل بعضی (آنهم درکناراسم دینو مذهبو انقلاب) درد فروشی کرد و بازدید و ترحم خرید.
برای عابد که این روزها بیصدا میسوزد و نمیخواهد کسی نفس تبدارش را بفهمد.
* فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجىِ الْمُؤمِنینَ
(پس مستجاب کردیم دعاى او (یعنى یونس ) را و او را از اندوه نجاتش دادیم و این چنین مؤ منین را نجات بخشیم )
فراز پایانی دعای مجیر
بازتاب
بازتاب URL برای این نوشته:
Warning: Use of undefined constant display - assumed 'display' (this will throw an Error in a future version of PHP) in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php on line 31
http://do4.ir/%da%a9%d9%88%da%86%d9%87%e2%80%8c%d9%be%d8%b4%d8%aa%db%8c/trackback/
دیدگاه
سلامتی کسانی که درد میکشند و لبخندِ رویِ لبانشان پاک نمیشود …
[پاسخ]
دچار پاسخ در تاريخ دسامبر 18th, 2011 18:52:
کسانی که خود درد می کشند و حتی دانستن دردها را خوش ندارند برای بقیه..
سلامت باشید و دعا کنید. فکر کنم خودشون هنوز اینجا رو ندیدند.
[پاسخ]
ارسال شده توسط: مهبانو | 18 دسامبر 2011 18:01
برای عابد که این روزها روحش فستجبنا طلب می کند.
[پاسخ]
دچار پاسخ در تاريخ دسامبر 19th, 2011 08:37:
برای مومنان قطعا اجابتی هست..
[پاسخ]
ارسال شده توسط: ترمه بانو | 18 دسامبر 2011 20:28
ان شالله به حق این روزها به حق مریض مصلحتی کربلا حالشون بهتر بشه
خوب بشن
واقعا ناراحت شدم:(
اللهم اشفع کل مریض
[پاسخ]
دچار پاسخ در تاريخ دسامبر 19th, 2011 08:39:
خدا این برادر محجوب ما را زودتر برهاند..
[پاسخ]
ارسال شده توسط: زهرا | 18 دسامبر 2011 21:41
فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجىِ الْمُؤمِنینَ
[پاسخ]
دچار پاسخ در تاريخ دسامبر 19th, 2011 08:40:
بار اول ست که نام تان را میبینم.
خوش آمدید
آمین
[پاسخ]
ماه نو پاسخ در تاريخ دسامبر 19th, 2011 22:54:
سلام یادم رفت ببخشید 🙂
بله بار اول است شاید.
سلامت باشین.
بی ربط نوشت:
کوچهء منتهی به باغ را بنگر
و کلاغ خستهء روی دیوار،
این بار تنها صدای وزش باد در میان شاخ و برگ های خشکیده انار می آید…
[پاسخ]
دچار پاسخ در تاريخ دسامبر 20th, 2011 10:37:
بهر حال خوش آمدید
پاییز رفتنی ست.
درخت خوب می داند
دوباره جوانه خواهد زد
ارسال شده توسط: ماه نو | 18 دسامبر 2011 21:47
بلا دور است انشاءالله
سلام
خیلی ممنون بابت مطلب
آفرین دارد
هم چون خیرخواهی برای یک دوست بود
و هم یادآوری یک مطلب مهم. چقدر این تذکرات خوبند. چقدر خوبند. چقدر خوبند …
دعا می کنیم برای برادر عابد
و برای شما هم
بیشتر از قبل
[پاسخ]
دچار پاسخ در تاريخ دسامبر 19th, 2011 08:42:
انشالله به دعای دوستان
سلام لطف دارید
آدمها به دعای برای هم خیلی سفارش شده ند.
خیرتان مدام
[پاسخ]
ارسال شده توسط: بـ نـ د ه ی عشق | 18 دسامبر 2011 21:51
🙂
[پاسخ]
دچار پاسخ در تاريخ دسامبر 19th, 2011 08:46:
صاحابش اومد!
برادر خوب باشی
[پاسخ]
ارسال شده توسط: WoRsHiPpEr | 18 دسامبر 2011 22:06
انشاالله هر مشکل و گرفتاری دارن زودتر رفع بشه
[پاسخ]
دچار پاسخ در تاريخ دسامبر 19th, 2011 22:44:
خدا شما رو خیر بده
انشالله از همه و از این برادرمون هم
[پاسخ]
ارسال شده توسط: بهار.ب | 19 دسامبر 2011 18:22
سلام
خیلی قشنگ بود …رفتی حرم دعا یادت نره برا من
مبارک هم باشه وبلاگت
ارادت
[پاسخ]
دچار پاسخ در تاريخ ژانویه 9th, 2012 03:18:
سلام برادر سعیدجان
عذر تاخیر، مدتی نبودم، برای همه و تو به ویژه، هرچند که از گوشهای خودمان بالاتر نرود که حجاب خودیم..
[پاسخ]
ارسال شده توسط: آسد سعید | 26 دسامبر 2011 15:28
فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین
دعا برای یک دوست
شاید به نوعی حق اوست
ممنون از شما که متذکر شدید
امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
….
دعا میکنم برای برادرم عابد
که هم مشکلش هم حل شود
هم شهید شود
که لیاقتش را دارد
[پاسخ]
دچار پاسخ در تاريخ ژانویه 9th, 2012 03:24:
سلام جناب/سرکار میم
خوش آمدید، دعا برای دوست، قطعا حق او، که وظیفه ست، دعا کنید برای این کوچکترین برادرتان هم لطفا..
هرچند که لیاقت ندارد.
عذر تاخیر، چند روزی نبودم
[پاسخ]
میم پاسخ در تاريخ ژانویه 12th, 2012 21:49:
علیکم السلام
خیلی ممنون
بله درست می فرمایید . وظیفه است
چشم . بنا به وظیفه و ارادت ، دعاگوی شما و آقای کیا و همه دوستان هستم . اگر قابل باشم
از شما هم التماس دعا دارم
[پاسخ]
دچار پاسخ در تاريخ ژانویه 13th, 2012 06:49:
خدا شما رو خیر بدهد
ارسال شده توسط: میم | 4 ژانویه 2012 23:14
گاهی دردها را
باید نشست و نظاره کرد
گفتنی نیست…
و
بغضها را باید فرو خورد
آه هایی که
نمناکند
از بس بغض نوشیده اند…
[پاسخ]
دچار پاسخ در تاريخ فوریه 4th, 2012 02:14:
آن وقت ست که معنای رفاقت و مدارا؛ از زندگی هامان رخت بر می بندد؛ مب رود
تنهایی می آید و می نشیند درست وسط زنده گی مان
نه!
هیچ گاه درد ها را نباید مجال داد
رشد می کنند، بزرگ می شوند و ترک می دهند آدمی را
هر چند، هنوز هم صاحب این نوشته، که نان و نمک خورده ی همیم، زبان به سخن نگشوده ست، می ترسم که باران های فرو خورده ی بغض آلود؛ هیچ گاه فرو نریزند
رسیدنتان مدام
[پاسخ]
میم پاسخ در تاريخ فوریه 9th, 2012 16:30:
صحبتهاتون قابل تأمل هستند
کامنت … گرامی و پاسخ شما به این کامنت رو میگم
چند وقتی است به سکوت فکر میکنم و دنیای تاریک تنهایی
باید به حرفهاتون فکر کنم
[پاسخ]
دچار پاسخ در تاريخ فوریه 10th, 2012 06:51:
سلام
فکر میکنم سکوت گاه ، که نه حتی بیش در زنده گی آدمی لازم ست، حتی در سیره ی خود پیامبر هم ظاهر این هست که معمولا ساکت بودند و تبسم بر لب و تا سوالی از ایشان نمی شده حرفی نمی زدند.
آدمی که برای رفتن به دنیای تاریک آفریده نشده.
سوت باید آدم را بسازد، نه فرو بریزد.
عزتتان مدام.
... پاسخ در تاريخ می 17th, 2012 12:19:
رفاقت و مدارا، رفاقت و چشم نگران به همان بارانهای فروخورده بغضش که هیچ گاه فرو نریخت …
رفاقت را شاید، همان ثانیه به ثانیه های نگران معنا کنند.
کلمه ها گاه، سرناسازگاری دارند برای بیان واقعیت …
گفت: رفتن رسیدن نیست اما گاهی باید رفت …
می گویم: رفتنشان مستدام نباد! باشد که بزرگتر بشوند و برگردند!!
[پاسخ]
دچار پاسخ در تاريخ می 18th, 2012 20:22:
باشد که باشد، نرود، و بماند و روز و روزگارمان خوش باشد..
ارسال شده توسط: ... | 4 فوریه 2012 01:14
صاحب این نوشته
گاه مشکلش را با پاک کردن صورت مسئله نا بود می کند به گمانش که نابود شد!
گاه هم خودش را با “رفتـــن” …
اما کاش، پای رفتنش اینقدر تیزرو نبود …
کاش، صداها را گوش میداد نه اینکه می شنید…
و خیلی کاش های دیگر …
[پاسخ]
دچار پاسخ در تاريخ می 18th, 2012 20:18:
صاحب این نوشته در نمی دانمان کجای زندگی بین دو راهی ها ، راه های مرو را انتخاب می کند..
[پاسخ]
ارسال شده توسط: ... | 17 می 2012 02:50
دهان که به سکوت بسته شود
سکوت که نمناک شود
که گلو را بخراشد
که قلب را هم
که تمام بودنت را هم
پای ماندن می لنگد …
—–
حالا تو هی سعی کن، دها بسته به سکوت را باز کنی
نمی توانی …
آن دهان هم به سکوت بسته شده است
هم به شک
هم به تردید
…
—–
گاهی آدمها زود از دست می روند …
[پاسخ]
دچار پاسخ در تاريخ می 18th, 2012 20:25:
هیچ آدمی را به زور نتوان به حرف کشاند، حرفها خودشان می آیند، آنجا که ببینند گوشی، رفاقتانه، بی منت، بی آزار، بی حرف بی حدیث، نشسته است و پای اعتمادش نمی لنگد؛ حکما، من ِ رفیق؛ رفیق نبوده م
شک و تردید ها، گاه سبب دارند، گاه هم از یک جایی که معلوم نیست کجای عالم است می آیند و می نشینند روی کناره های دل ِ آدمیزاد
آنوقت، بودنشان به نفسه بد نیست، این که بمانند و ریشه بدوانند بد است
بد..
[پاسخ]
ارسال شده توسط: ... | 18 می 2012 12:45
آدمی که تمام شدنی نیست
تو تمام کنش
ببین تا تمام شدنت تمام میشود؟
[پاسخ]
█████ پاسخ در تاريخ ژوئن 5th, 2012 15:49:
🙂
[پاسخ]
دچار پاسخ در تاريخ ژوئن 5th, 2012 16:06:
آدمی ها، تا وقتی سر ِ رشته را گرفته اند، تمام نمی شوند
حتی با لبخندی، حتی با اخمی
تمام ما می شویم که زمان را می گذرانندمان، از ثانیه هامان عبور می دهند، و می گویند! اینجا نقطه بگذار، این جمله ادامه ندارد.
[پاسخ]
█████ پاسخ در تاريخ ژوئن 5th, 2012 16:31:
تو سعی کن ببین میشود؟
[پاسخ]
دچار پاسخ در تاريخ ژوئن 6th, 2012 10:18:
آدمی که خسته شد از بود و نبود، از شد و نشد، دیگر توان سعی ندارد
نباید آدم ها را خسته کرد، خسته از بود و نبود، از شد و نشد، از گفت و نگفت، از رفت و نرفت، از..
█████ پاسخ در تاريخ سپتامبر 1st, 2012 21:37:
ما خواب رفته ایم …
[پاسخ]
ارسال شده توسط: █████ | 5 ژوئن 2012 15:49
دوست دارم بنشینم این کامنت ها را بخوانم، منتها زندگی جاریست، حال اگر مجال نشستن ندهد، ایستاده، خوابیده، در حال دویدن و از این قبیل مجال هایی ک زندگی آدمی را میدهد می شود گیر آورد و دمی به اسم نشستن، خاطک را مرور کرد.
[پاسخ]
دچار پاسخ در تاريخ می 24th, 2013 23:07:
زنده گی که جاری باشد
ته دل ِ ما هم
کنار امید
خرسندی
جوانه می زند
[پاسخ]
مرد باران پاسخ در تاريخ می 25th, 2013 13:53:
جاری جاری
روی گونه های یاد
باد باد
در پی یک جام ناب
[پاسخ]
ارسال شده توسط: مرد باران | 23 می 2013 22:37
اندوه چشمانم ب یک باره فرو ریخت
[پاسخ]
ارسال شده توسط: عابد | 25 سپتامبر 2013 18:47
اندوه چشمانم ب یک باره فرو ریخت
گرمای دستانم ب یک باره فرو ریخت
حرفی مزن با هیچ کس از این هیاهو
آه. جان ز جانانم ب یک باره فرو ریخت
[پاسخ]
ارسال شده توسط: مرد باران | 25 سپتامبر 2013 18:58