یک روایت نیمه داستانی، از دل آرشیو زمستان

غروب تا نیمه شب‌ی دیگر
—————————————–
دی‌شب
پر از سر درد و خستگی
از محل کار (کار؟) که بیرون آمدم بی هوا کمی رفتم به دیدن آدم ها
پاساژها، آنقدر کیف وکفش زنانه ، عطر و ادکلون، آنقدر شکلات و کادویی های لوکس و بی مصرف دیدم که حالم بهم خورد
اتوبوسی سوار شدم
ایستگاهی پیاده شدم.
منتظر، سرما، صندلی.
پشت سرم یک زورخانه بود، ورزشهای باستانی، از نگهبانی پرسیدم هست الان؟ بود.
چند ساعتی،( نمیدانم چقدر اما بیش از دوساعت) نشستم به تماشا
شعر می خواندند، ضرب می گرفتند، نرمش می کردند، همدیگر را مشتُ‌مال(ماساژ) می دادند، می دویدند، شنا می رفتند، میل(؟) می چرخاندند، پیرتر ها و قدیمی تر ها پایین، جوان تر ها بالا.
نشستم ، برخاستم.
یادم آمد از فیلم دیدن، سینما.
مسیر دور بود. رسیدن بلیط گرفتن، نیم بها بود، سینما خلوت، خیلی خلوت.
درب سالن را باز کرد،
انتظار دیگران. هیچ کس نیامد.
سالن خالی سینما
فیلم را تنها دیدن
ساعت کمی به دوازده شب مانده بود، تمام، بیرون.
سالن سرد بود
بیرون سرد بود.
خیلی از نیمه شب گذشته بود که رسیدم خانه. خواب..

یک روز گذشت.

one person alone in the cafe

پی نوشت:
محل کار الزاما محلی نیست که تو آنجا کاری کنی، بلکه محلی است که در آنجا کار می شود!
فیلم ؛ من همسرش هستم، بود.
یک مدت وبلاگ در دسترس نبود؛ غیر از سکوت من، نیاز به پیگیری هایی داشت؛ هنوز هم کمی مشکل دارد؛ از ناصر رفیع عزیز و حسن اجرایی گرامی سپاس گذارم.

بازتاب

بازتاب URL برای این نوشته:

Fatal error: Uncaught Error: Undefined constant "display" in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php:31 Stack trace: #0 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-includes/template-loader.php(106): include() #1 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-blog-header.php(19): require_once('...') #2 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/index.php(17): require('...') #3 {main} thrown in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php on line 31