عشق و دگر هیچ!
عصر به استادم پیامک فرستادم که:
– روح پدرم(ش) شاد که میگفت به استاد، فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
شب جواب دادند که:
– … و عشق آنست که هیچ شوی و دگر هیچ!
جواب دادم که:
– … وز طرب آکنده شدم!
جواب آمد که:
– گریه بدم خنده شدم!
تتمه:
اگر آن چیزی که منظور من بود از نوشتن این پست را نفهمیدید خودم را سرزنش نخواهم کرد.
– روح پدرم(ش) شاد که میگفت به استاد، فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
شب جواب دادند که:
– … و عشق آنست که هیچ شوی و دگر هیچ!
جواب دادم که:
– … وز طرب آکنده شدم!
جواب آمد که:
– گریه بدم خنده شدم!
تتمه:
اگر آن چیزی که منظور من بود از نوشتن این پست را نفهمیدید خودم را سرزنش نخواهم کرد.
بازتاب
بازتاب URL برای این نوشته:
Fatal error: Uncaught Error: Undefined constant "display" in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php:31
Stack trace:
#0 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-includes/template-loader.php(106): include()
#1 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-blog-header.php(19): require_once('...')
#2 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/index.php(17): require('...')
#3 {main}
thrown in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php on line 31