نانچیکوی سپید!

برف که می آید کرخت می شوم. دوست دارم توی همین رختخوابم بمانم، اگر هزار تا کار هم داشته باشم و هزار جا هم باید بروم، اگر زور بالای سرم نباشد از جایم تکان نمی خورم، برای اینکه بهانه ای هم داشته باشم، صبحی توی همان خنده شوخی ِ وقت صبحانه گفتم امروز وقتِ دور کاریه! یعنی اینکه با این ۲۰ سانت برفی که از دیشب نشسته و کمر درخت را خم کرده، با نانچیکوی میخ دار هم به جانم بیافتند از این اتاق دنجم بیرون برو نیستم که نیستم.

از صبحی که وارد دورکاری شده م نشسته ام پشت این سیستم، البته بهتر است بگویم همین طور که دراز به دراز روی تخت افتاده م سیستم را گذاشته م روی شکمم و یک فولدرِ۱۵۲ آهنگه را هم گذاشته م پشت سر هم برای خودش بخواند، همه ترانه های بیکلام و باکلام کودکی تا نوجوانی که یکی با ذوقی نشسته کنار هم آورده است(etudfrance.com متشکرم). بعد یک مقدار زیادی وبلاگ خواندم و خبرها را. جالب است که اصلا خبری از مرگ هوگو چاوز نداشتم و از آن بدتر که امروز الان ما در حالت عزای عمومی قرار گرفته ایم! هبذا به مهرپروری ِ دوستان!

خاطراتم توی اتاق پرسه می زنند، هر طرف که سر بر می گردانم آنها دارند موج می زنند، تابلوی زمینه ی فیروزه ای و لاجوردی رنگِ اللهم عجل لولیک الفرج که طرح نیمه شعبان بود، یادش بخیر، پرچم حزب الله لبنان که با وضع خاص خودش آن بالا، یک لتِ در کمد را برای خودش گرفته است، یادآور سفر بیروت و جشن تموزست، نگاهش که می کنم یادِ رستوران ها هم می افتم، و این طرف کلوخه ای که نگهداشته م، همانجایی که شروع کردم به صدای بلند، لب مرز فلسطین اشغالی، چشم در چشم سربازهای اسرائیلی ِ آن طرف مرز، شعار الموت لاسراییل دادن و بچه ها پشت سرم شروع کردند به تکرار، کلوخه ی سنگی که آورده م به یاد جالوت!

گل های نرگس خشک شده ی آویزان، مدال سینه م، آدمک ها و عروسکها، عکسها، کتابها، انگار خاطراتم بو گرفته  اند، هر سمت که سر می چرخانم بوی شان می آید روی مشامم. اتاقم را دوست دارم، بهم ریختگی های پسرانه ی مدامش را که کنار بگذارم خلوت ِ خوبی برایم دارد. سادگی و شلوغی هایم را  کنار هم دارد؛ شاید از معرف ترین چیزها برای (بامزی، قوی ترین خرس جهان!) این که کسی بخواهد مرا بشناسد همین نشستن توی اتاقم است. از پنجره، روی مبل کنار بخاری که بشینی ابتدا درخت انار جلوی رویت است و بعد باقی حیاط، و برفهایی که پایین زانویت را هم خواهند گرفت.

(آی قبیله خداتون عاشقه.. زن و عطر و نماز حقایقه) کتابهای نخوانده م زیادند، چند روز دیگر بیشتر مشهد نیستم. می روم خلسه ی سالیانه م را، سال پیش خوب بود، بیست روزی شد که گوشی خاموش، ناشناس، برای خودم بودم، خوب است که کسی کاری به کارم نداشته باشد، خوب است که کاری به کار کسی نداشته باشم.

دوستانی دارم که مرا می شناسندو اینجا را هم می خوانند، گاهی نظری را هم می نویسند، گاهی دوست می دارم بعضی شان نخوانند، حداقل توی یک بازه های زمانی خاصی نخوانند، جنس رابطه م با دوستان همه از نوعی هست که خواستن و نخواستن(ما هنوز تو برهوتی از دروغ در به دریم، نرسیدن مقصد ماست با سراب هم سفریم، … دلِ ما زندونی نیست، شمعدونی مهمونه تنه، این روزا فرصت خوبی واسه عاشق شدنه) ِ من واسشون مهمه، می فهمند، برای همین نیاز نیست که بخواهم این وبلاگ را منهدم کنم، نیازی نیست که خودم را سانسور کنم، می دانم دوستی م را با آنها طوری بسته ام که همین که  بدانند دوست می دارم کمتر اینجا را بخوانند، خودشان متوجه می شوند، حتی می دانم خودشان می دانند الان منظورم آنها هستند یا دیگرانی، می دانید راستش گاهی حس لخت شدن توی انظار عموم را دارم در برابر بعضِ آدمها! مناسبات ِ آدمها را خودشان می سازند دیگر، خودشانند که مشخص می کنند دیگری چقدر در زندگی من هست یا نیست، وقتی تو، هیچ نداری از او که بخوانی، که بفهمی ش، یعنی که حدودت فرق می کند، دلیلی ندارد که او را این جا داشته باشی، این که او اینجا را بخواند به تو این حس عریانی را می دهد، این که تو بیشتر از آنچه لازم است یا باید است در دسترس و در خوانشی، لذا دوست گرامی، یک چند صباحی اینجا را بگذار کنار، شاید بهتر باشد، من اینجا خودمم، و شاید این خود بودن ، در عرف ِ دوستی  و ارتباط ِ ما نگنجد، لا اقل اینجا و در این برهه زمانی نگنجد… ممنونم.

sepid

بازتاب

بازتاب URL برای این نوشته:

Fatal error: Uncaught Error: Undefined constant "display" in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php:31 Stack trace: #0 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-includes/template-loader.php(106): include() #1 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-blog-header.php(19): require_once('...') #2 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/index.php(17): require('...') #3 {main} thrown in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php on line 31