یتیمِ کاظمینی!

کاظمین بودیم. دخترک نشسته بود کنار یکی از خیابان های منتهی به حرم، از دور که دیدمش حواسم جلب خودش و مقوایی که جلویش گذاشته بود شد و از آن بیشتر دستش که توی پلاستیکی مشکی بود، در لحظه اول فکر کردم نکند از اینهایی‌ست که کارش گدایی‌ست و الان هم دارد پولهایش را می‌شمرد! راهم را کمی از همراهانم کج کردم و رفتم از پشت سرش نگاه کردم که روی تخته‌ی کوچکی با ماژیک برای خودش نقاشی می کشید.

تا ما را دید انگار که خجالت بکشد نقاشی‌ش را پاک کرد و یک جوری نگاه کرد.
خیلی سعی کردم که بتوانم با نگاهم اعتمادش را جلب کنم، همزمان دوستان نیز با لبخند و البته به زبان فارسی ازش خواستند که به کار خودش ادامه دهد و خواستند تصویری ازش بگیرند، اوایل که خیلی دوست نداشت، ولی بعدتر که من نشستم کنارش و با همان زبان نیمه و نصفه خواستم نقاشی بکشد، که دیگر حواسش از دوربین در دست دوستان پرت شد. همین نقاشی را که کشید ازش ماژیکش را گرفتم و یک نمره ۲۰ کنار نقاشی‌ش نوشتم.

                چشمانش می خندید
روحش آزادتر بود از آنکه بخواهد برای تکدی، در بند باشد

شادابی‌ش و نشاطش تمام دلم را شاد کرد.
دوست می‌داشتم که بنشینم و نگاهش کنم و با همان زبانی که همدیگر را به زور می‌فهمیدیم با او سخن بگویم.

دوست‌داشتم بگویمش؛
در تو، همان نگاه شاداب خواهرک‌هایم را می بینم، تو یتیم نیستی، ما همه برادران توییم..

 

بازتاب

بازتاب URL برای این نوشته:

Fatal error: Uncaught Error: Undefined constant "display" in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php:31 Stack trace: #0 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-includes/template-loader.php(106): include() #1 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-blog-header.php(19): require_once('...') #2 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/index.php(17): require('...') #3 {main} thrown in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php on line 31