یک!
عمدتا وبلاگها را فقط با یک
“الو الو! امتحان میکنم”
شروع میکردم!
این بار اما،
انگار که دلِ تنگ رها نمیکند،
گلویم را فشار میدهد که همین حالا،
رسیده و نرسیده بگویم!
بگویم از احساس بازندگی!
از وقتی که “دیدم” تمام هستیام بر باد رفت!
آنروز که یکی آمده و تمام تنهاییم را به آمدنش نیست کرد!
یکی که نیامده حالا رفته!
حالا دیگر نه او!
نه تنهایی!
اینجا ایستادهام،
در خلوت او!
در خلوت تنهایی!
بیچاره دل من
گرفتار
بازتاب
بازتاب URL برای این نوشته: