جدایش
بعضی چیزها در ذهن آدم خیلی مهم می آید، آن قدر که حاضر به ترک و تغییرش نیست. حتی صرف نظر از اینکه چقدر مبنای عقلی یا منطقی داشته باشد، دلش نمی خواهد آن را تغییر دهد. حتی تر زمانی هم که به برچسب هایی متهم و متصف بشود یا اینکه برایش هزینه هایی هم در پی داشته باشد باز هم علاقه ای به ترک آن ندارد. این بعضی چیز ها می تواند حوزه های گسترده ای را شامل شود. از ارتباطات آدمی و طرز رفتار و ظاهر او گرفته تا نحوه خرید و فروش و هرچیزی که برای کسی بتواند مهم باشد.
خیلی وقت ها با خودم فکر می کردم که این قصه آیا صرفا برای من پیش می آید، یا برای همه هست؟ آیا بقیه هم متوجه این می شوند که چنین رفتاری دارند، یا نه و کاملا ناآگاهانه است؟ آیا می توان ارادی تصمیم به عدم تغییر گرفت و با فهم آن را پیگیری کرد یا همین فکرکردن به ارادی تصمیم گرفتن هم از جهل است؟ آیا حتی اگر رفتاری در زمان خودش درست بوده، احتمال اینکه با گذشت زمان رفتار درست تری هم بوده باشد و تغییر برای رفتن به رفتار درست تر انجام پذیر است؟ یعنی وقتی که هیچ نشانه ای بر اشتباه بودن رفتار اول وجود ندارد؟
بگذارید مثالی بزنم که خودم هنوز و همچنان برایم اتفاق می افتد، و بعد سوالی که این مابین گیر کرده.
من از همان سال ۸۴ که با فضای اینترنت مواجه و در کوتاه زمانی دم خور شدم، با توجه به این که می دانستم زود ارتباط می گیرم با آدم ها، مدلی را برای مدیریت رابطه چیدم که هنوز هم بعد از ۹ سال به آن پای بندم؛ ماجرا این است که تفکیک پر رنگی برای آدم ها در فضای مجازی و زندگی معمولی گذاشتم و هیچ کدام را از این طرف دیوار به آن طرف دیوار راه ندادم. این هیچ کدام راه ندادن یعنی اینکه من بالای برجک بین دیوار بودم و رابطه م را با آدم ها آن طور که از اول پیدا شدند حفظ کردم. حالا ممکن است یک دوست هم دانشگاهی در مهر۸۵ بعدا در اردوی وبلاگ نویسی ببینمش، اما چون قبلا خودش را دیده بودم و می شناختم جزو طرف حقیقی های دیوار بود. حالا اینکه خودش از مسیر دیگری آن طرف دیوار هم رفته به من ربطی نداشته و در رفتار من اثری ندارد. همین طور هم دوستی که خیلی هم در فضای اینترنت با او دوست شده باشم، این طرف دیوار راهش نمی دهم.
این جدایش تا مدتی خیلی پر رنگ بود، اصلا دیوار را بگیرید به قطر دیوار چین و با همان برجک و بارو ها و البته از آن خندق های جنگ خندق هم در دو طرفش! ولی چند سال پیش اولین ترک ها در دیوارم پدید آمد. نه اینکه کسی سعی کند از آن رد شود یا خراب کند یا نفوذ کند، بلکه خودم این مرمت دیوار در اثر گذشت زمان را پیگیری نمی کردم. شاید بشود گفت اعتماد. من حتی در بخش لینک باکس وبلاگم هم آنانی را که از نزدیک ندیده بودم لینک نمی کردم. به شدت ماسک زدایی می کردم از هر کسی که در اینترنت با او آشنا می شدم.
ارتباطاتم هم تعریف و طبقه بندی داشت. اگر در وبلاگ چیزی می نوشتم و دوستی در پیامک برایم نظر می داد، با او برخورد می کردم که هرچیز به جای خود، برو همین را در کامنت همان مطلب بگذار. یا اگر کسی ایمیلم را در جواب تماس میگرفت و می خواست چیزی بگوید، می گفتم لطفا همین ها را در پاسخ آن بنویس. این طوری بود که قانون کرده بودم، کامنت گودر پای همان پست، کامنت وبلاگ در جای خود، پیامک در پاسخ پیامک، و ایمیل در پاسخ ایمیل. اینجا هم عبور و قاطی شدن این سطح ها را بر نمی تافتم. چه اینکه هر کدام برای من نماد نوع و جنس و میزانی از ارتباط بود. آن کسی که در حد نظر وبلاگ بود، خب دوست نداشتم وارد فضای ایمیل بازی بشود و قس علی هذا.
ترک ها که بزرگتر شدند، اولین نفر از دیوار رد شد! تقصیر خودش نبود، یک چیزهایی مان خیلی شبیه هم بود که وقتی آمد این طرف فکر می کردم نکند اصلا از اول همین طرف بوده است؟ کم کم فضای همین پیامک و کامنت و گودر و این ها هم دستخوش تغییر شد.
اصلا یک چیز را اینجا بگویم. اینکه من از نسل گودر بودم و پای فرندفید و توییتر و فیس بوک بزرگ نشدم، این که درگیر اورکات و یاهو۳۶۰ نشدم، همه ش بر می گشت به اینکه گودر به شدت برای مدل ارتباطی من خوب بود. یک قانونی داشتم در گودر که از هر ده نفری که مرا فالو می کنند من یک نفر را فالو کنم. بعد همین تعدادی که فالو می کردم به ۱۰۰ که رسید، ثابت نگه داشتم، اگر کسی جدید را دوست می داشتم، اجبارا میگشتم بین قبلی ها یکی را دست چین می کردم، در دلم ازش عذرخواهی می کردم و حتی گاهی رویش را هم می بوسیدم، و بعد آنفالو می کردم. الان هم در پلاس همین نسبت تقریبا رعایت شده، یعنی ۱۰۰ و خورده ای بیشتر نیستند حداکثر.
دوستی که پایش را گذاشت این طرف، بر خلاف تصوری که شاید به ذهن شما بیاید، جنس مخالف نبود، کسی بود شبیه خودم، خلقا و خلقا و منطقا!!!(دروغ۱آوریل) و این بهم ریختن آن باعث شد که من نسبت به دیوار در شوک به سر برم. اینجا اولین جایی بود که باید بین تصمیم دیواری خودم و رابطه دوستانه م انتخابی می کردم، طبعا این قدر خل و چل نبودم که دستش را بگیرم و پرتش کنم برود آن طرف. ولی خب این ترک بزرگ دیوار را هم نمی شد نادیده ش گرفت. همین طور هم نمی شد ترمیمش کرد، یعنی دلم نمی آمد. این شد که قرار گذاشتم خودم بروم بایستم وسط آن ترک و هم پر کنمش و هم هر دو طرف را باز هم ببینم. با مرور زمان و تا من سرم به چیزی گرم می شد، هرازگاهی یکی از این طرف به آن طرف یا برعکس رد می شد. هرچند هیچوقت تعداد این آدم هااز انگشتان یک یا دو دست بیشتر نشد، ولی همین ها نظام پردازش ارتباطات ـی ذهن من را بهم ریختند و قانون جدایش را نقض کردند.
از این جا به بعد تا امروز ذهن من درگیر همین دیوار است. مثلا دوست عزیزی که جزو رفقای فضای حقیقی من بود، یک سالی می خواست اربعین برود کربلا. همان سال من هم با دوستان فضای مجازی م می خواستم بروم اربعین کربلا. خلاصه با یکی دو بار رفت و برگشت موضوع، او را به گروه وصل کردم و با هم سفر را رفتیم. سفر کربلای تکرار نشدنی. آن وقت بیش از آنکه من با همه ی دوستان ِ آن جمع دوست بودم، او رفیق شد، و رفاقت ریشه کرد و شاخه و ادامه. خب پر واضح است که من خودخواسته یک نفر را قاچاقی از مرزی که خودم ساخته بودم رد کرده بودم و حالا نمی دانستم که باید خودم را به عنوان قاچاقچی محاکمه کنم؟ تبرئه کنم؟ دیوار را بردارم و قانون را عوض کنم یا چه؟ این شد که تبعیدی خودخواسته را به خودم تحمیل کردم و هم این دوستم و هم آن جمع را کنار گذاشتم و به عنوان دیگر نامحسوس و از آن مهم تر ناآگاهانه کنار گذاشتم، چرا که هنوز نمی دانستم باید چگونه رفتار کنم.
حالا اما باز دوباره رسیدم به همین قانون جدایش که شده است مثل قانون مصوب شورای ملی در سال ۱۳۰۳ که اجازه تادیه یک دوازدهم بودجه وزارت خانه ها و ادارات دولتی را به وزارت مالیه می دهد و هنوز هم اجرا می شود (این جمله آخر من درآوردی است و ارزش حقوقی ندارد!).
اگر این مسئله را بتوانم به نحو مطلوبی برای خودم حل کنم، این وبلاگ از ناشناس بودن در می آید، آن اکانت های شبکه های اجتماعی هم همین طور، تکلیف لاین و وایبر و تلگرام و واتس اپ هم روشن می شود و قس علی هذا!
چه باید کرد؟
بازتاب
بازتاب URL برای این نوشته:
Fatal error: Uncaught Error: Undefined constant "display" in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php:31
Stack trace:
#0 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-includes/template-loader.php(106): include()
#1 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-blog-header.php(19): require_once('...')
#2 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/index.php(17): require('...')
#3 {main}
thrown in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php on line 31