The one part of a story – 1
نگاهی به روزنامه کرد، صفحه اول، عکسی بود که هیچ انتظارش را نداشت. همان نیم تای پایین که همیشه جای آگهی پولدارها بود!
اطرافش را پایید، کسی نبود، راه افتاد، قدم زد، ذهنش پر بود از هر آنچه که نمی دانست، باید کاری می کرد، نمی توانست. احساس گنگی مبهمی داشت. صدای قدم هایی شنید، نگاهی کرد، کسی ندید، خودش بود و خودش، کوچه خلوت، و مسیر بی رفت و آمد بود، کوچه مثل همیشه، چیز جدیدی برای دیدن نداشت، روزنامه را رها کرده بود و پیچ و تاب خوران افتاده بود درون جوی آب. حوصله هیچ کس و هیچ چیز را نداشت. راهش را کج کرد سمت خانه آنها، دیگر غریبه نبودند، می توانست راحت زنگ بزند، و بگوید: “می شود بگویید بیاید پایین؟” شاید هم به جای “بیاید”، می گفت “بیایند پایین.” هنوز در برزخ بین جمع بستن و نبستن بود. جمع بستنی که از سر احترام بود و جمع نبستنی که به دوستی نزدیک دلالت داشت.
از جلوی خانه شان گذشت. سرش را بالا برد تا تراس خانه را ببیند. تراس باز هم مثل همیشه خالی بود، فقط پرده ی پشت پنجره، هر از گاهی از لای در نیمه باز خودش را به دست باد بیرون می کشید و باز بر می گشت. همیشه دوست می داشت پشت تراس، کسی را ببیند که می خواهد. دوست داشت اصلا بنشیند این پایین ، شعر بخواند، زمزمه ش برود آن بالا. بشنود. بنشیند. …. . رویاهایی بود که همیشه خودش هم به انها می خندید. حال اما حال خندیدن به رویایش را نداشت. از جلوی خانه شان عبور کرد. انگار نه انگار که در آن خانه آشنایانی دارد. راهش را ادامه داد تا انتهای کوچه. چراغ ها آن شب خاموش و فضا وهم انگیز و او، در دل تاریکی به رفتن و نرسیدنش ادامه داد.
{ از طرح نیمه کاره داستانی بی نام، که روزی نوشته خواهد شد. }
بازتاب
بازتاب URL برای این نوشته:
Fatal error: Uncaught Error: Undefined constant "display" in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php:31
Stack trace:
#0 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-includes/template-loader.php(106): include()
#1 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-blog-header.php(19): require_once('...')
#2 /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/index.php(17): require('...')
#3 {main}
thrown in /home/do4ir/domains/do4.ir/public_html/wp-content/themes/thewindcriesmary/single.php on line 31