من، یکی از آنان که فکر می کند هست،
خواستم بگویم می آیید همدیگر را قضاوت نکنیم. هان؟ بخوانیم هم را ، مثل یک فصل از کتاب، یک فراز از رمان. هان؟ بدون پیش فرض
...
اصلا بیاید خیالمان از هم راحت باشم، من می نویسم، و اینجا خانه ی نوشتن های من است، شما می خوانی و اگر دوست داشتی مهمان می شوی، اگر هم نداشتی خب مرا می گذاری و دیگر دستت را روی زنگ این خانه نمی گذاری و ما را به خیر و شما را به سلامت. هان؟ به قول عابد، اصلا بیا رو در روی هم بایستیم، تو چشم بگذار، من می روم گم می شوم. هان؟
...
من بکی از آنان که سر سفره ی امام مهربانی هاست.تازه گی ها آمدیم خانه محبت،(یادت هست می گفتی پس چرا کارگردان برای من نقشی ننوشته؟ همه ی نقش های عالم در تو خلاصه است بانو) ارشد علوم ارتباطات می خوانم، دانشگاه فخیمه صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران. همین.
----
از این آدرس "http://do4.ir/archives/1338" می توانید ورودیه های قبلی را ببینید.
پر واضح است که مراتب سپاسگذاری مرا خواهید داشت اگر برای اضافه کردن فید اینجا در خوراک خوان هاتان از این آدرس ها استفاده کنید:
فید پست ها:
http://feeds.feedburner.com/do4/hfrW
فید نظرات:
http://feeds.feedburner.com/do4/kugM
دیدگاه
قطار بان شدی ..
دانسته بودی که شهر من
بی ریل ترین
شهر هاست ..
[پاسخ]
دچار پاسخ در تاريخ ژانویه 28th, 2015 11:57:
ریل ها هم
مسیر
گم کرده اند
[پاسخ]
عابد پاسخ در تاريخ ژانویه 28th, 2015 14:40:
پس بگو این مسیرهای سیاه و سفید و ارغوانی چرا هر دفعه شکل تازه بخود داشتند .. پس بگو من دوباره مسیر خودم را حفظ کردم سراسیمه تا منزل بعدی ام من دویدم .. بگو ..
[پاسخ]
ارسال شده توسط: عابد | 28 ژانویه 2015 11:44