محذوفات۱ – تردید
ممنونم و … و نمی شود دیگر قورتش داد سالها مترصد فرصت بودم؛ و به زبان نیاورده م.. حال اما بر اساس همان فرض دوست داشتنیِ خودم، تنها رفتنش را خوش نمی دارم… ؛ مرددم..
» باقی این نوشته را بخوانید ...ممنونم و … و نمی شود دیگر قورتش داد سالها مترصد فرصت بودم؛ و به زبان نیاورده م.. حال اما بر اساس همان فرض دوست داشتنیِ خودم، تنها رفتنش را خوش نمی دارم… ؛ مرددم..
» باقی این نوشته را بخوانید ...غروب تا نیمه شبی دیگر —————————————– دیشب پر از سر درد و خستگی از محل کار (کار؟) که بیرون آمدم بی هوا کمی رفتم به دیدن آدم ها پاساژها، آنقدر کیف وکفش زنانه ، عطر و ادکلون، آنقدر شکلات و کادویی های لوکس و بی مصرف دیدم که حالم بهم خورد اتوبوسی سوار شدم ایستگاهی […]
» باقی این نوشته را بخوانید ...کاظمین بودیم. دخترک نشسته بود کنار یکی از خیابان های منتهی به حرم، از دور که دیدمش حواسم جلب خودش و مقوایی که جلویش گذاشته بود شد و از آن بیشتر دستش که توی پلاستیکی مشکی بود، در لحظه اول فکر کردم نکند از اینهاییست که کارش گداییست و الان هم دارد پولهایش را میشمرد! […]
» باقی این نوشته را بخوانید ...چلهی بزرگ دارد تمام می شود، و چلهی کوچک در راه. بعد از این همه سرما؛ تو می آیی ای گرمابخش روزگار..؟
» باقی این نوشته را بخوانید ...امتحان شکل دادن فلزات دارم و می اندیشم با همهی سختی اش، چقدر آسان تر از شکل دادن آدم هاست..
» باقی این نوشته را بخوانید ...نه تو میآیی، نه خواب میآید ؛ نه مرگ. پینوشت: تو بخوان ۲۳، تو بخوان هر عددی را که می گُنجد..
» باقی این نوشته را بخوانید ...