بایگانی نویسنده

2013/03/04

محذوفات۱ – تردید

ممنونم و … و نمی شود دیگر قورتش داد سالها مترصد فرصت بودم؛ و به زبان نیاورده م.. حال اما بر اساس همان فرض دوست داشتنیِ خودم، تنها رفتنش را خوش نمی دارم… ؛     مرددم..  

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2013/03/02

یک روایت نیمه داستانی، از دل آرشیو زمستان

غروب تا نیمه شب‌ی دیگر —————————————– دی‌شب پر از سر درد و خستگی از محل کار (کار؟) که بیرون آمدم بی هوا کمی رفتم به دیدن آدم ها پاساژها، آنقدر کیف وکفش زنانه ، عطر و ادکلون، آنقدر شکلات و کادویی های لوکس و بی مصرف دیدم که حالم بهم خورد اتوبوسی سوار شدم ایستگاهی […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2013/01/16

در آرزوی باهار!

تک انار امسالِ درخت هنوز منتظر چیدن‌ست و من، منتظر دستان تو  

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2013/01/14

یتیمِ کاظمینی!

کاظمین بودیم. دخترک نشسته بود کنار یکی از خیابان های منتهی به حرم، از دور که دیدمش حواسم جلب خودش و مقوایی که جلویش گذاشته بود شد و از آن بیشتر دستش که توی پلاستیکی مشکی بود، در لحظه اول فکر کردم نکند از اینهایی‌ست که کارش گدایی‌ست و الان هم دارد پولهایش را می‌شمرد! […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2013/01/12

حفاظت شده: روزهای زندگی! این پست، مخاطب خاص دارد، مخاطبی که برای من نیست!

هیچ چکیده‌ای موجود نیست زیرا‌این یک نوشته حفاظت شده است.

» باقی این نوشته را بخوانید ...

در انتظار باهار!

چله‌ی بزرگ دارد تمام می شود،     و چله‌ی کوچک در راه. بعد از این همه سرما؛ تو می آیی ای گرمابخش روزگار..؟

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2013/01/09

Metal forming!

امتحان شکل دادن فلزات دارم و می اندیشم با همه‌ی سختی اش، چقدر آسان تر از شکل دادن آدم هاست..

» باقی این نوشته را بخوانید ...

هر شب!

نه تو می‌آیی، نه خواب می‌آید ؛                    نه مرگ. پی‌نوشت: تو بخوان ۲۳، تو بخوان هر عددی را که می گُنجد..

» باقی این نوشته را بخوانید ...