بایگانی نویسنده

2012/01/14

کشتی نجات

اشاره: توفیق شد چیزکی بنویسم، و بروم آخر صف ورودی باب الجواد تندنگارش آن از دقت آن کاسته‌ست لذاست که به هیچوجه نه در خور مجله الکترونیکی باب‌الجواد و دل‌بستگانش بود، و به طریق اولی نه در حد پیشکشی به حضرت‌ش؛ صرفا علاقه ای بود و بس؛ امید که بخشیده شود.  شب تاسوعا بود و […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2012/01/09

می توانی هرزه‌گی بنامی‌ش؟

نگاه می‌کنی به تاریخ، نبوده‌ای، ساعت را؛ ۴ از نیمه‌شب گذشته ست فکر می‌کنی، هزارها حرف، که از گفتن هیچ‌کدام مطمئن نیستی، حوصله‌ات باز از این همه شک‌ سر می‌رود؛دنبال اطمینان‌ها  می‌گردی چشم‌ها!‏‏ نمی‌دانم اسم‌ش هرزه‌دلی‌ست یا نه!؟ یا هرزه‌نگاهی؟ نه؛ فکر نمی‌کنم گناه باشد، -گناه هم که باشد، بیا کمی گناه کنیم- چشم‌ها پنجره […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2011/12/24

تشهد!

خواست بنویسد:”خدای قصه ی ما ولی..” دید باید حسابش را صاف بکند، یامیخواهدش،یا نمیخواهد این را نمی دانست، اما مطمءن بود نمی توانست بگوید نیست لاجرم نوشت:”خدای ما، برای قصه ها نبود، برای غصه ها بود..”

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2011/12/18

کوچه‌پشتی

نیمه‌شبی، برای تو؛ کنار حریم حضرت ضامن(ع) مجیر خواندم آخرهایش، بعد از اجازت لرزشِ هق‌هق‌ها، آنگاه که دلم آرام شد؛ نوشته بود: فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجىِ الْمُؤمِنینَ دانستم نجات خواهد داد یا تو را از غم.. یا مرا از غم رضیتُ بالله   برای عابد که این روزها درگیر ناخوش […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2011/12/05

نه بر مصیبت حسین

تو امشب گریه کردی من امشب برای اولین بار لرزیدن صدایت، بغضت، گریه ت را دیدم.. گریه نه بر حسین در عصر عاشورا که گریه بر ظلم بر حسین، در عصر حاضر اشک تو را دیدم بزرگ مرد، آنجا که گفتی؛ حسین آمد تا درس عزت بیاموزدمان، تا یادمان دهد بر حق بمانیم. حسین در […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2011/11/29

این‌روزها پاییزی‌ست؛ اما من باهارزاده‌م

پیش نگاشت؛ اول- آدمی زاد ست دیگر، گاهی دل‌ش می خواهد برود یک کاری بکند  ، Do4.ir را بدون سر و صدا راه انداخته م، کم کم آرشیو نوشته های قبلم را دارم سعی می کنم به اینجا منتقل کنم، اینجا دیگر خانه ی خودم است. خداحافظ اجاره نشینی! خداحافظ تبلیغات! خداحافظ قییل‌ت‌ر! برای برپا […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2010/11/22

غم غریبی و غربت!

نوشت: کاش ترانه ای بودم! این‌گونه همیشه بر لبانت جاری. نوشتم: این‌روزها که روزه‌ی سکوت گرفته‌م و تحریم شعر؛ چه غریب می‌ماندی.. این نوشته برای برادری‌ست که روزهای سخت آمادگی ارشد را طی می کند، و غریبی تهران می چشد.

» باقی این نوشته را بخوانید ...

هیچ‌گاه تا بدین پایه عاشق نشده اند؛ مرغ‌عشق‌ها!

روز اول که به محل کار آمدم از فضایش خوشم آمد، هرچند دفتر ما موقتا در این ساختمان بود و در کنار باقی دوستان سازمان اما فضایش از دیگر فضاهای اداری خیلی زیباتر بود، مدیر اینجا که همکار مدیر ماست در اتاق‌ش چند تا ماهی کوچولوی ریز دارد کنار هم وول می خورند در یک […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...