بایگانی نویسنده

2014/06/08

سر،گرم

شدیم حواسمان نیست یک روز سکوت می شویم، و به خود می چسبیم در سیاهی مطلق امروز اما، در کار ساخت، حتی پاخت. خلاصه، اینکه، سرمان گرم است دیگر، بی حواس، بی دل، بی چشم و چراغ، گلوله.

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2014/05/18

باران تویی.. ، به خاک من بزن

شنیده بودم شهید میارن؛ دلم داشت پر می کشید.. راست گفته بودند، آنها را که می ترسند، از کربلا می رانند… حسن اول رفته بود منزل ارباب، اذن گرفته بود، علی اکبر وار… بعد هم رفته بود جایی که همیشه دلش هوایی بود. حالا که حسن شهید شده، خیلی ها دوست و رفیقش بودن، میشن! […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2014/05/15

ش..

شرمنده‌ی جانان ز گران جانی خویشیم..  

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2014/03/20

بانو

نیمه های امشب به‌اندازه‌ی دو سال دوســـت‌تــر دارم‌ت سال و حالت؛ نو.

» باقی این نوشته را بخوانید ...

سال نویی

در آ از در ِ یاری

» باقی این نوشته را بخوانید ...

همین آخر سالی

کسی مرا نکشت آنقدر که من خودم را کشته م.

» باقی این نوشته را بخوانید ...

در آستانه سال نو

یک نفر بیاید مرا از ننوشتن در بیاورد . سال و حال تان، نو!

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2014/02/20

حرف

نشسته بودم ریدرم را مرور می کردم به این مطلب از یک وبلاگ رسیدم، رفتم ببینم در کامنتهایش کسی پرسیده بلاخره چه شغلی داشته یا نه، ننوشته بود. کامنتی نوشتم، بعد به نظرم آمد متن او و جواب خودم را پشت سر هم اینجا بنویسم. ببین خدا! آن اول ها «پدر» را که قرار بود […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...