ارسال های قرار گرفته در روزنوشت ها

2013/03/07

نانچیکوی سپید!

برف که می آید کرخت می شوم. دوست دارم توی همین رختخوابم بمانم، اگر هزار تا کار هم داشته باشم و هزار جا هم باید بروم، اگر زور بالای سرم نباشد از جایم تکان نمی خورم، برای اینکه بهانه ای هم داشته باشم، صبحی توی همان خنده شوخی ِ وقت صبحانه گفتم امروز وقتِ دور […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2013/03/02

یک روایت نیمه داستانی، از دل آرشیو زمستان

غروب تا نیمه شب‌ی دیگر —————————————– دی‌شب پر از سر درد و خستگی از محل کار (کار؟) که بیرون آمدم بی هوا کمی رفتم به دیدن آدم ها پاساژها، آنقدر کیف وکفش زنانه ، عطر و ادکلون، آنقدر شکلات و کادویی های لوکس و بی مصرف دیدم که حالم بهم خورد اتوبوسی سوار شدم ایستگاهی […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2013/01/12

حفاظت شده: روزهای زندگی! این پست، مخاطب خاص دارد، مخاطبی که برای من نیست!

هیچ چکیده‌ای موجود نیست زیرا‌این یک نوشته حفاظت شده است.

» باقی این نوشته را بخوانید ...

در انتظار باهار!

چله‌ی بزرگ دارد تمام می شود،     و چله‌ی کوچک در راه. بعد از این همه سرما؛ تو می آیی ای گرمابخش روزگار..؟

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2012/12/01

نوستالوژی۱۱۰۰، دیگ بخار و تو!

امروز که داشتم می‌آمدم محل کار، سرگرم دیدن ویترین‌های روزگار، چشمم به دو عدد گوشی۱۱۰۰ نو و آکبند خورد که کنار گوشی‌های هوشمند و لمسی امروزی، همچنان به دل‌بری و جلوه‌گری مشغول بودند! یادم آمد از گوشیِ خودم. البته خودِ خودم که نه! بعد از آنکه در دوران دبیرستان شروع کردم به خوانشِ روضهِ‌ی مدامِ […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2012/10/04

اتوبوس!

همه چیز تند تر از آنچه انتظارش را داری پیش می رود صبح پیامک آمد؛ مادر سرکار خانم (ض) به رحمت خدا رفته اند. می خواستم سوار مترو شوم، یک لحظه میخ کوب ماندم. صدای جیغ جیغ درب قطار بلند شد، خودم را پرت کردم داخل. جواب فرستادم : آخ.. . لیست درس های این […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2012/08/14

طالب!

خستگی کار روزانه، فکری مشغول برای آماده کردن کار برای فردا، قرآن‌م را نخوانده‌م، چند جزئی عقب‌م. هوا گرم است. سرم درد می‌کند. دستم چیزهای زیادی نیست، قرآن یادگار از پدربزرگم -که همین عیدی دادم ترمیم‌ش کردند و آخرین روز سال پیش هم دست‌خط‌شان را برای صفحه اول‌ش گرفتم-، هارد اکسترنال، و البته کتاب سنگین […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2012/08/06

و جعلت فیه لیله‌القدر

هر ماه رمضان که نزدیک می‌شود یاد دستهایم می‌افتم که چقدر خالی‌ند شانه هایم که سنگین‌ند مردم نمی‌بینند، خودم که می‌بینم، خودم که می‌دانم یادم‌ست چه‌ها کرده‌م؛ نگاه‌ها سخن‌ها سکوت‌ها رفتن‌ها و نرفتن‌ها انجام دادن‌ها و ندادن‌ها.. هر رمضانی که می آید فکر میکنم به حاجاتی که سال پپش در لیله القدر خواسته بوده ام […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...