یتیمِ کاظمینی!
کاظمین بودیم. دخترک نشسته بود کنار یکی از خیابان های منتهی به حرم، از دور که دیدمش حواسم جلب خودش و مقوایی که جلویش گذاشته بود شد و از آن بیشتر دستش که توی پلاستیکی مشکی بود، در لحظه اول فکر کردم نکند از اینهاییست که کارش گداییست و الان هم دارد پولهایش را میشمرد! […]
» باقی این نوشته را بخوانید ...