سه!
اوه!چه وبلاگ پر دردسری!خوشحالم!بعد از این همه رسیدگی فکر میکنم خوب شده!بین خودمان باشد!تا به حال برای مادرم هم اینقدر یکجا وقت نگذاشته بودم! بیچاره دل منگرفتار
» باقی این نوشته را بخوانید ...اوه!چه وبلاگ پر دردسری!خوشحالم!بعد از این همه رسیدگی فکر میکنم خوب شده!بین خودمان باشد!تا به حال برای مادرم هم اینقدر یکجا وقت نگذاشته بودم! بیچاره دل منگرفتار
» باقی این نوشته را بخوانید ...فکر میکنم به کیستیام؟به وقتهایی که حقارت کیستیام را فراموش میکنم!به اندک توجه،به کوچکترین نگاه دقیق،ظرف کوچکی که پر میشود…به گوشهایم،چرا جز صدای پای تو چیزی نمیشنوند؟انگار که غیر از شنیدن تو دلیلی ندارد خلقت من. بیچاره دل من گرفتار
» باقی این نوشته را بخوانید ...عمدتا وبلاگها را فقط با یک “الو الو! امتحان میکنم” شروع میکردم!این بار اما،انگار که دلِ تنگ رها نمیکند،گلویم را فشار میدهد که همین حالا،رسیده و نرسیده بگویم!بگویم از احساس بازندگی!از وقتی که “دیدم” تمام هستیام بر باد رفت!آنروز که یکی آمده و تمام تنهاییم را به آمدنش نیست کرد!یکی که نیامده حالا رفته!حالا دیگر […]
» باقی این نوشته را بخوانید ...فردا که بشود، ما یک صد روز را زنده گی کرده ایم، فردا ها که بشود، ما روزهای عمرمان را زنده گی خواهیم کرد. مدت ها بود که جایش، در زندگی م خالی بود، مدتها بود که یادش، حرفش، خاطرش و خاطره ش، کم بود. حضرت همسربانو! بودنتان، همــاره باد..
» باقی این نوشته را بخوانید ...