2013/05/04

یادم آمد!

آها! یادم آمد می خواستم درباره تجربه گودر حرفی بنویسم، می خواستم درباره ی اینکه آدم وقتی یک چیزی را ازش دارند می گیرند چقدر حریص می شود برای داشتن بیشترش چه اینکه قبلش شاید خیلی حواسش نبوده باشد..

گودر را دارند می بندند از همین چند روز دیگرها، من که مدتها بود به طبفه بندی سایت های در گودر دستی نکرده بودم، چند هفته ای ست که حریصانه هی آدرسهای جدید را اد سابسکرایب می کنم که بخوانمشان، بس که خوب می نویسیند، ولی چه فایده که یک روز مثل همان گودر حذف خواهند شد.

همه ی ما میدانیم باز گذاشتن سایتی مثل گودر که دیگر قراری بر آپدیت شدنش از سوی سازنده ش نیست، برای گوگل کار سختی نیست.، اینکه دیگر چه دلیلی برای این قصه دارد را اما خبری ندارم.

بعد توی همین گودر یادش بخیر که چه کامنت هایی گذاشتیم و نوت هایی نوشتیم که دیگر خبری ازشان نیست.. خب یک چیزهایی را هم تو حذف نمی کنی، خود ابزار می زند پاک می کند، یک مدت جلیز و ولز می کنی ، و بعد دوباره عادت

اما   نمی دانم چرا من برایم مهم است که گودر بسته نشود، ولی هیچ کاری هم انجام نمی دهم که بسته نشود…

خوابم برد دیگر…

2013/05/03

حذف!

حذف!
واژه ی جالبی ست که شاید تا قبل از ازدیاد ابزاریِ تکنولوژیک در زبان هایمان نمی چرخید! شاید به مدد این ترجمه های صد من یک غازی ِ ورژن های فارسی سیتسم های عامل گوشی ها مثل نوکیا آمده است جزو دایره واژگانمان.

حذف اما حالا در پس سه حرف و پشت جادادن خودش در کلماتمان، کلی مفهوم را هم یدک می کشد، حالا دیگر حذف اس ام اس ها، همانها که به خوبی یادت می ماند کجای این زمین ِ بزرگ، در چه وقتی از روز و شب، در حال چه کاری، و در چه حال و هوایی دریافتی شان، حذف کامنت ها، حذف پست ها و وبلاگ ها و اکانت ها، حالا دیگر حذف ها، به راحتی تکه ای از وجود ِ آدم را می کنند، و دور می اندازند..

این کندن، و کنده شدن الزاما دردآور و بد و ناراحت کننده نیست، گاهی مثل ناخنی ست که بلند شده و باید کوتاه شود. گاهی پیامکی ست که روان و روح ت را مدتهاست به بازی کشانده، گاهی اصلا دردت نمی آید که یک کدام هایی را حذف کنی، آن طور که انگار نبوده، شاید حتی لازمت هم باشد که یکی هایی را طوری حذف کنی که چند دقیقه بعد خودت هم شک کنی، آیا بوده، یا نبوده..

حذف!
واژه عجیبی ست که مدام توی دل ِ آدمی تکان می دهد خودش را، انگار که نمی گذارد آرام باشی تا یک چیز هایی را حذف نکنی، یک چیزهایی از نوشتن هایت را ، از خواندن هایت را، از شنفتن هایت را، از گوش دادن هایت را، واژه ی غریبی ست حذف، آن هم برای ذهن های ماندگار ِ امروزی ِ ما که خوشی ها را زود یادش می رود و ناخوش ها را انگار که برای ابدیت به ودیعه نگه داشته است و موزه مانند مدام جلوی چشمانت رژه می برد بی آنکه بشود دست زد به شیشه ش، چه  رسد که شیشه اش را شکست و موزه  ی ماندگاری ها را به قهقرا برد…

حذف!

واژه ی احمقانه ای ست در دنیای بدو-بدویِ اطلاعات و آرشیو های قوی و سرچ انجین های قدرتمند، تو هیچ گاه نمی توانی چیزی را  حذف کنی بی آنکه ردی از خودت باقی بماند، همیشه، یک تار ِ مویت، یک مولوکول لباست، پریده روی فرش زیر پا، و رد ِ تو، برای همیشه آنجا ثبت است، درست مثل صدایی که  الان می شنوی و به سرعت دور می شودو برای ابدیت برای خودش می چرخد تا یوم تبلوء السرائر…

 

پی نوشت:
-یک چیز دیگر می خواستم بنویسم از اساس، پیش آمدی پیش آمد و وقت نوشتن یک هو “حذف” را گذاشتم و چرخیدم دورش..

-این پست بی اثر نبود در نوشتنِ من: http://horuf.blogfa.com/post-241.aspx

-در خلسه ی بین خواب و بیداری و گیجی، دارم می نویسم، و این حال، بهترین ِحالات نگاشتن است برای من..
کلمات خودشان می آیند انگشتها خودشان می فشارند، جملات سرِ هم می شوند، و همه چیز همانطور که  هست، همانطور که دوست داشتنی ست می آید و می نشیند و می رود…

– چند روز دیگر فقط مانده که بروم پیش “مادر شهیده م”…

– آن دیگری که می خواستم بنویسم اگر آمد می نویسم و بعد منتشرش می کنم.

2013/04/04

تو!

این‌بار دیگر
برای همیشه، پیشِ هم هستیم.. ؛ بی‌حرف، بی‌حدیث
-باد اگر آمد، شناسنامه هامان برای او.. –

این‌بار دیگر

برای همیشه، پیشِ هم هستیم.. ؛ بی‌حرف، بی‌حدیث
-باد اگر آمد، شناسنامه هامان برای او.. –

بانوی همیشه‌ی من!

دیگر تمام عاشقانه‌هایم، تمام واژه‌هایم جان گرفته‌اند،
دیگر تمام “او”های نوشته‌ها، “تو” شده‌اند، و تمام “تو”‌هایم، رنگ زندگی گرفته‌اند.
ثانیه‌هامان، در کنار هم ساعت می‌شوند؛ روزهامان، باهم پر رنگ می‌شوند، رنگ می‌شوند؛ سال‌هامان با هم در پناه حضرت ضامن، جاودانه می‌شوند..

دانه دانه حرف برایت نوشته ام، سال‌هاست، هر کجا دفتری، تکه کاغذی به دستم آمده، یاد تو را همیشگی کردم،
حالا، آرام‌‌آرام که بیایی، به تو نشان می‌دهم کجا؛ لابلای گلبرگ‌های کدام گل شمعدانی، کدام آجر خشتی دیواری قدیمی، کنار کدام ضریح چوبی، به یادگار، حرفی گذاشته‌م برای روز مبادا!

هرجا گوشِ عاشقی پیدا کردم، حدیث تو را مکرر کرده‌م، دیگر، همه می‌دانند یک روز، از پس این همه ماه و سال، من و تو، جاودانه، تا همیشه ی تاریخ در کنار هم زنده‌گی خواهیم کرد..‌

دچارت به تاریخ پانزدهم فروردین ماه هزار و سی‌صد و نود و دو
پی نوشت:این پست را دوست دارم تا ۴۰ روز به عنوان پست اول بگذارم باشد، شاید این خوشبختی، در باور جانم بریزد، من هر روز، ناباورانه نگاه می کنم، و می ترسم کسی از خواب بیدارم کند.. – همچنین..  / ۴۰ روزش که بسر رسید، برداشتمش
برچسب ها:

2013/03/29

این روزها که می گذرد!

وای از این روزها که می گذرد

نه در این جهانم و نه در جهانی دِگرم، و تو

فقط تو

می دانی حال ِ مرا..

 

نمی شود ننوشت! نمی شود از تو نگفت! نمی توان شوق را پنهان کرد! نمی توان…

هعی! ساده و صبور ِ من! چنان کلمات را به پایت بریزم، چنان آرام آرام، واژه واژه، توصیفت کنم، چنان حرف حرف بنویسمت، که جهانی در طوف ِ تو گم شوند

 

می گذر این روزها! وای از این روزها که می گذرد..

2013/03/23

به:
تو
خیلی‌ها خود را برای جنگ آماده می کنند
لازم است
دیگران خود را برای جهان آماده می‌کنند
ضروری است
بعضی‌ها خودشان را برای مرگ آماده می‌کنند
طبیعی است
تو خودت را برای عشق آماده می‌کنی
و چقدر بی‌دفاعی

KJHUntitled picture

از:

.

 

2013/03/19

بهاریه!

هر سال وقت سال نو که می شود، بهاریه نوشتن ها، سر می گیرد و اما

هر سال وقت سال نو که می شود، بهاری در کنارم نیست تا برایش بهاریه ای بنویسم

 

هر سال؛ بهاریه نمی نویسم تا بهار شود..

 

پی نوشت: یک عکس بعدا اضافه می شود!

سال نو، زندگی ِ نو

اول: این پست ادیت شده ی پست قبلی ست!

ماجرایش هم این است که یک جو روانی چند ساعتی مانده به تحویل سال از روز قبلش ایجاد شد که بعضی ها  ادای بچه های بالا را در می آوردند که ما میدونیم اسم سال چیه و رهبری به چه نامی جهت دهی می کنند، بعد من هم آن را نوشتم و همانجا هم نوشتم که این پست برای بازدید گرفتن از موتورهای جستجوست، و اگر اشتباه باشد عوض می کنیم، خب عوض شد! بعد اینکه به نظرم پیام رهبری امسال در مشهد ضبط شد، در حالیکه اگر اشتباه نکنم سالهای پیش در همان تهران و با بکِ پرده آبی بود، منتها امسال بک ظاهرا جایی در حرم بود

دوم » یک ایمیلی آماده کردم و برای حدود ۵۰۰ نفر از دوستانم فرستادم، به عنوان عیدانه، اینجا هم می گذارم تا مخاطبان هم اگر دلشان خواست استفاده کنند و شاید برای بهتر شدنش برای سال بعد نظرشان را بگویند.

سال نو مبارک :

سلام

نوروز یعنی روز نو، روزهاتون همه نو، و ساعاتتون قرین خرسندی و رضایت باد..

چند خطی به یادگار به همراه کمی مخلفات آماده کردم و این بار سعی کردم کمی شاید متفاوت، خودتان که ببینید متوجه می شوید.
با احترام

دانلود

2013/03/17

تو!

آدم گاهی دوست دارد بنویسد؛

فقط از تو
فقط برای تو
فقط بخاطر تو

 

گاهی این نوشتن ها ، آنقدر فوران می کند وجودم را؛

هعی.. ؛
همه ش که باید بگذریم از کنار گفتن ها ، از کنار واژه های قشنگ
همه ش باید بگذریم از هیاهوی سکوت، از ازدحام حروف؛ از حرفهای زیاد
دلم، تو را می خواهد،  و تو، از پس همه ی این نشدن ها، از دلت خبری ندارم،
دلم را که بگذاری کنار، دستانم، چشمانم، قدمهایم، همه ، ذره ذره، انتظار را قنوت بسته اند…

هعی

راستی ری‌رای من؛
چرا اسم تو ری‌را نیست…؟

tumblr_maxryqo8xe1qafz6uo1_500

 

برچسب ها: