2008/09/26

مینی مال !

مینی مال مینوسم پس هستم!

برچسب ها:

2008/09/24

کار فی سبیل الله و آینده نگری

بسم الله النور
به جای مقدمه:
۱- هر چیزی برای خودش زمانی دارد و زمان هر کاری هم محدود است . چون عمر ما محدود است .

۲- دل و فطرت پاک آدمی تمایل دارد تا خواسته های اوانجام شود .

۳- قوه عاقله و ادراکات طبیعی آدمی نیز کارهای مهم زندگی را گوشزد می کند به تکرار.

کار فی سبیل الله هم باید در قاعده و قانون خودش جلو برود . بسیاری از دوستان که بسیار کمک حال بودند در خیلی جا ها ، تا به سن ازدواج رسیدند و داخل فضای حقیقی جامعه شدند دیدند از این کارها مشخصا نمی تواند بعضی از دردهایشان را دوا کند و آن بعض درد هاشان همان معیشت بود و زندگی .

نتیجتا به سرعت و در عین حال به شدت از فضای کارهای فی سبیل الله کناره می کشند و از آن طرف هم بعلت اینکه قبلا نه در محیط بازار کار مستمر و تجربه قابل قبولی داشتند و نه در محیط هایی رسمی و اداری دچار مشکل می شوند .

و اینجاست که ما نیرویی تجربه دار و کارکرده را از دست می دهیم.

چه باید کرد؟

قاعدتا هرگاه از ابتدا بنیان کار خیر به طور اصولی و با آیند نگری کافی نهاده شود دچار مشکلات کمتری خواهیم شد .

نتیجتا بایست از ابتدا آفاتی که ممکن ااست در مسیر پیش بیاید را به نیرو شناساند و دید رووشنی از آینده به او داد و آنگاه فضایی را میسر کرد تا در آن هم تجربه های لازم جهت حضور در کار اقتصادی در اجتماع را کسب کند و هم به قول معروف چیزی تحت عنوان آب باریکه ( اصطلاح کارمندی!) را کسب کند تا لذت و ضرورت آن را درک و همچنین به وجود آن عادت کند.

شاید خیلی از دوستانی که همچنان در فضایی قبل از ازدواج و بحث معیشت هستند به این گفته با کلاه خاکستری نگاه کنند ، اما باید قبول کنیم کنیم که دیر یا زود مبتلا به مان خواهد شد و نمونه های آن نیز بسیار است .

ضمن اینکه در این مسیر حضور و وجود و راهنمایی دوستان بزرگتری که الان در اجتماع کار میکنند و قبلا در فضا های فی سبیل الله ، به شدت لازم و دخول آنان به این بحث مورد نیاز است .

تمت

پی نوشت :
شب های پر برکت قدر آرومم کرد… شکر

2004/04/02

سه!

اوه!
چه وبلاگ پر دردسری!
خوشحالم!
بعد از این همه رسیدگی فکر می‌کنم خوب شده!
بین خودمان باشد!
تا به حال برای مادرم هم اینقدر یکجا وقت نگذاشته بودم!

بیچاره دل من
گرفتار

دو!

فکر می‌کنم به کیستی‌ام؟
به وقت‌هایی که حقارت کیستی‌ام را فراموش می‌کنم!
به اندک توجه،
به کوچکترین نگاه دقیق،
ظرف کوچکی که پر می‌شود…
به گوش‌هایم،
چرا جز صدای پای تو چیزی نمی‌شنوند؟
انگار که غیر از شنیدن تو دلیلی ندارد خلقت من.

بیچاره دل من
گرفتار

یک!

عمدتا وبلاگها را فقط با یک

“الو الو! امتحان میکنم”

شروع میکردم!
این بار اما،
انگار که دلِ تنگ رها نمی‌کند،
گلویم را فشار می‌دهد که همین حالا،
رسیده و نرسیده بگویم!
بگویم از احساس بازندگی!
از وقتی که “دیدم” تمام هستی‌ام بر باد رفت!
آنروز که یکی آمده و تمام تنهاییم را به آمدنش نیست کرد!
یکی که نیامده حالا رفته!
حالا دیگر نه او!
نه تنهایی!
اینجا ایستاده‌ام،
در خلوت او!
در خلوت تنهایی!

بیچاره دل من
گرفتار

۱۰۰ روزگی

فردا که بشود،

ما یک صد روز را زنده گی کرده ایم،

فردا ها که بشود، ما روزهای عمرمان را  زنده گی خواهیم کرد.

مدت ها بود که جایش، در زندگی م خالی بود، مدتها بود که یادش، حرفش، خاطرش و خاطره ش، کم بود.

 

حضرت همسربانو!

بودنتان، همــاره باد..

n00014114-r-b-016