بایگانی نویسنده

2013/09/24

دلم گرفته است..

نشسته ام و فکر می کنم. چقدر بد است که آدمی، یک مقاطعی از زندگی را نتواند زندگی کند… پسری که پدرش در نوجوانی فوت می شود و باید زود مرد شود، و عهده دار مادر و خواهرش، جوانی را زندگی نمی کند و مستقیم باید وارد فضای بعدش بشود. دختری که مادرش فوت می […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2013/09/22

UnWritable!

همیشه فکر می کردم زنده بودن یک وبلاگ به نوشتن آن است.. ولی خوب که فکر می کنم می بینم گاهی هم به ننوشتن آن است!  

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2013/09/21

اوج خسته‌گی! -نخوان×

» باقی این نوشته را بخوانید ...

این صید دست و پا زده در خون!

یادم هست، آن هفته هایی که معراج بودیم وقتی که باید ابدان مطهر شهدا رو می بردیم برای اینکه کفن هایشان را جایگزین کنند، برخی شان همینقدر سبک بودند، همین قدر کوچک، بغل که کرده بودم پاهایم می لرزید دستانم … ؛ دستانم بی اختیار بودند می ترسیدم، می ترسیدم از رعشه ی بدنم ناگاه […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2013/09/08

اردوی جهادی با تیر و ترکش اضافه!

تابستان سال ۱۳۸۸ بود. من خیر سرم مسئول اردو بودم؛ مدیراجرایی مان جوان ترین مدیر تاریخ ۱۹ساله مجموعه بود فکر کنم، مرا هم گذاشته بود مسئول اردوی جهادی، این که چه خون جگری خوردیم تا رسیدیم به کار را نه من می توانم بگویم، نه شما می توانید تصور کنید. این که مکان اردو در […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2013/09/07

متاهلانه گی۴۰

نباید هیچ‌گاه از او بخواهم که بخشی یا همه مهریه‌ش را ببخشد؛ شاید فکر کند تمام نشانِ محبتی را که داده بودم پس می‌گیرم..

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2013/09/06

متاهلانه گی۳۹

نبایدهیچ‌گاه به اجبار از او چیزی بخواهم، حتی اگر آن را برایم انجام دهد، هیچ فایده و لذت و برکتی در آن نخواهد بود..

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2013/09/05

متاهلانه گی۳۸

نباید زمان عصبانیت، حرفی بزنم که شان‌م را کم کند؛ بعضی چیزها زمان می‌برد تا ترمیم شود..

» باقی این نوشته را بخوانید ...