ارسال های قرار گرفته در داستانک

2013/10/07

The one part of a story – 1

نگاهی به روزنامه کرد، صفحه اول، عکسی بود که هیچ انتظارش را نداشت. همان نیم تای پایین که همیشه جای آگهی پولدارها بود! اطرافش را پایید، کسی نبود، راه افتاد، قدم زد، ذهنش پر بود از هر آنچه که نمی دانست، باید کاری می کرد، نمی توانست. احساس گنگی مبهمی داشت. صدای قدم هایی شنید، […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2013/03/02

یک روایت نیمه داستانی، از دل آرشیو زمستان

غروب تا نیمه شب‌ی دیگر —————————————– دی‌شب پر از سر درد و خستگی از محل کار (کار؟) که بیرون آمدم بی هوا کمی رفتم به دیدن آدم ها پاساژها، آنقدر کیف وکفش زنانه ، عطر و ادکلون، آنقدر شکلات و کادویی های لوکس و بی مصرف دیدم که حالم بهم خورد اتوبوسی سوار شدم ایستگاهی […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2012/10/04

اتوبوس!

همه چیز تند تر از آنچه انتظارش را داری پیش می رود صبح پیامک آمد؛ مادر سرکار خانم (ض) به رحمت خدا رفته اند. می خواستم سوار مترو شوم، یک لحظه میخ کوب ماندم. صدای جیغ جیغ درب قطار بلند شد، خودم را پرت کردم داخل. جواب فرستادم : آخ.. . لیست درس های این […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2012/07/17

جواب سلام واجب است!

از پدرش یادش می‌آمد که هر روز صبح، از خانه که بیرون می‌آمد رو به سمت حرم می‌کرد و دست به سینه می‌گذاشت و سلام می‌داد. می‌گفت: «پسرم صبح اولین کاری که می‌کنی بعد از گفتن بسم الله، سلام به حضرت رضا باشد؛ که حضرت خوب همسایه‌ای است، تو هم همسایه‌ای خوب باش …» حالا […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...
|