انابه
بارخدایا.. هیچ دلی آرام نمیشود، مگر تو بخواهی؛ من توانم نیست، تو آرامش کن… پی نوشت: دیگر از خلوت گذشتهست که در جلوت حاجت میطلبم،تا نخواهی نمیشود..
» باقی این نوشته را بخوانید ...بارخدایا.. هیچ دلی آرام نمیشود، مگر تو بخواهی؛ من توانم نیست، تو آرامش کن… پی نوشت: دیگر از خلوت گذشتهست که در جلوت حاجت میطلبم،تا نخواهی نمیشود..
» باقی این نوشته را بخوانید ...اینبار که بپرسد: اوقات فراقت را چگونه گذراندید؟ خواهم نوشت: فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت..
» باقی این نوشته را بخوانید ...چشم باز می کنم.. مثل فیلم ها دارم تلو تلو می خورم؛ دست و پاهایم گویی درد تاب آوردن فشار یک کوه دارند. سر شانه هایم گز گز می کند؛ داغ شده است. راهم را می کشم، و درون تاریکی می روم. چراع می دهد؛ نمی خواهم، می خواهم و نمی خواهم، نمی توانم مردد […]
» باقی این نوشته را بخوانید ...نگاه میکنی به تاریخ، نبودهای، ساعت را؛ ۴ از نیمهشب گذشته ست فکر میکنی، هزارها حرف، که از گفتن هیچکدام مطمئن نیستی، حوصلهات باز از این همه شک سر میرود؛دنبال اطمینانها میگردی چشمها! نمیدانم اسمش هرزهدلیست یا نه!؟ یا هرزهنگاهی؟ نه؛ فکر نمیکنم گناه باشد، -گناه هم که باشد، بیا کمی گناه کنیم- چشمها پنجره […]
» باقی این نوشته را بخوانید ...خواست بنویسد:”خدای قصه ی ما ولی..” دید باید حسابش را صاف بکند، یامیخواهدش،یا نمیخواهد این را نمی دانست، اما مطمءن بود نمی توانست بگوید نیست لاجرم نوشت:”خدای ما، برای قصه ها نبود، برای غصه ها بود..”
» باقی این نوشته را بخوانید ...نوشت: کاش ترانه ای بودم! اینگونه همیشه بر لبانت جاری. نوشتم: اینروزها که روزهی سکوت گرفتهم و تحریم شعر؛ چه غریب میماندی.. این نوشته برای برادریست که روزهای سخت آمادگی ارشد را طی می کند، و غریبی تهران می چشد.
» باقی این نوشته را بخوانید ...