گاهی یک آدم
یک کاری می کند که آدم را پرت می کند
پرت هایی که هم درد دارند و هم لذت
پرت هایی که یک چیزی را توی دل آدم هی تکان می دهد
آدم را بی قرار می کند
آدم را به فکر می برد
تمام زندگی آدم را جلوی چشمش می آورد
آنقدر که یک هو دستش می آید و می بیند به نوشتن در پلاسش قناعت نکرده و الان در وبلاگش بی اختیار دارد واژه می چیند
واژه چیدن هم که می دانید، واژه ها هی روی هم ، هی بلند تر
و آخرش این عمارت خود ساخته روی سر خودت خراب می شود
مثل خراب شدن همه ی خاطرات گذشته ها
خراب شدن همه دل تنگی ها
همه دوست داشتن ها
همه نوشته شده ها
همه زندگی ..