2010/05/12

ناسازگاری

توضیح: این نوشته مدت ها پیش نگاشته شد، امروز در پیش‌نویس های ایمیلم دیدم‌ش، مهمان اینجایش کردم.


دیر دیرایت می شود که کلاس تمام شود و از شر صدای جیغ‌گونه و زنگ‌دار خانم‌استاد راحش شوی که هر چند اعتراف می کند خودش نمی تواند درک کند اما باز هم دوست دارد کوشش کند تعمیم فضاهای دو و سه بعدی به فضای ۴ بعدی و بیشتر را به ما تفهیم کند، و تو با خودت فکر میکنی که اینها دقیقا چه ربطی به رشته ی تو دارد؟ فقط به خاطر اینکه این لعنتی‌ها در سر فصل های آموزشی این درس گنجانده شده‌اند تو هم باید بخوانیشان؟!

عقب تر را نگاه می‌کنی، هم‌خانه‌ای‌ات سید مرتضی را می‌بینی که برایت به قول بچه عشق‌الله می فرستد، و با سر و دست شکلک در می آورد که؛ رسیدن بخیر! و از این ورها! و راه گم کرده اید!، یعنی که چرا دیر آمدی و چه عجب که ۱۰ دقیقه بعد از استاد آمدی داخل! و تو نگاهش می کنی و با تمام وجود لذت میبری از وجودش و صفا و پاکی اش، و لبخندی حواله اش می کنی و سری تکان می‌دهی، و سرت را به سمت تخته بر می گردانی و همچنان در فکرت می‌چرخد که سید مرتضی چگونه می تواند بفهمد نوشتن آن همه متن به این عادت که این “بلاگاسپات” خودش اتوماتیک پیش نویس ذخیره می کند ، و آخرش پاک شده است ، چه حسی به تو دست می دهد ، خلاصه آخرش باز هم دلت رضا نمی دهد، یعنی نمی توانی بفهمی این حالات خاصی که استاد در تعریف دامنه و برد این فضاها می‌گوید چیست و به چه درد می خورد، نهایتا دفتر کلاسوریت را می بندی و چشم در چشم استاد نگاهی می کنی به معنای اینکه با اجازه و می روی و حس می‌کنی که نگاه استاد پشت سرت با این سوال مانده که “و همان دانشجویی هستی که هر جلسه این جلو می نشستی و هی سوال پیچش می کردی؟

از دانشکده بیرون میایی و می گذاری باد سرد و خنک لای مو هایت را نوازش کند، با خودت فکر میکنی از کافی‌شاپ یک شکلات داغ بگیری و با خودت ببری کتابخانه و پشت سیستم بنشینی و دوباره آنچه در سرت هست را تایپ کنی و هراز چند گاهی لیوان را مز مزه کنی و با خودت لابد لذت ببری، که می‌بینی اصلا باز نیست، راه‌ت را می کشی به کتابخانه و این بار قید بلاگ اسپات را میزنی و ورد را باز میکنی و می نویسی؛ …

2010/05/08

هم‌چنان ساکت باش

ایرادی ندارد
بگذار وقتی صدای شکسته‌شدن استخوان‌هایت را
زیر این بار عظیم شنید؛
خودش همه چیز را خواهد فهمید ..



پانوشت: این متن تقدیم فرهادجعفری عزیز، نویسنده‌ی کافه پیانو، می شود، بپاس بذل نظر، و به بهانه ای.

این‌یک‌قانون‌است!

یادم باشد همیشه
هنوز
خسته‌تری از من، هست
که مستحق صندلی خالی‌شده‌ی اتوبوس باشد..
برچسب ها: , ,

2010/04/29

این متن مخاطب خاص دارد!

عزیزکم
من چکار می توان بکنم
جز خوابیدن
وقتی حین بازی کردن با تو، خودم را به خواب می زنم
-تا سر به سرت بگذارم-
و تو معصومانه
و کودکانه
پتو می آوری و به رویم می اندازی
و صدای تلویزیون را کم می کنی ..

پا نوشت:
بماند برای بزرگ شدن‌های خواهر کوچولوی ۶ ساله ام

2010/04/24

هنوز هم بی‌تو..؟

بهار باشد ،
شب باشد ،
عطر باران زده‌ی اقاقی‌ها هم، که باشد
چه فایده وقتی تو نباشی


جنون دیگر به گلویم رسیده است ..
برچسب ها: , , ,

2010/04/06

من ‘بار’ دارم!

حسرت می‌خورم
یک شانه را
برای تولد اندوه
برچسب ها: , ,

غایب!

می گذرد زمان،
و کسی نمی‌فهمد نبودنت را
راحت باش ..
راحت بمیر ..
برچسب ها: , ,

خب من چجوری به شما ایمل بزنم؟!

آقای محترم ِ عمو فیلتر باف ! (بـــــــله!) خب شما یه کم از خود خجالت بکش، وقتی خود ایمیل ما رو هم فیلتر کردی،
من چجوری به ”
filter@dci.ir“ایمیل به زنم!؟
خب یه کم فکر کن با خودت
اَه