ارسال های قرار گرفته در روایت نوشت ها

2015/08/10

مرگ اگر مرد است گو نزد من آی! روایتی از مرگ و اندوه

چند سال پیش، یعنی وقتی که هنوز خبری از اینستاگرام و واتس اپ و اندروید نبود و حتی گوگل ریدر هم فراگیر نبود و عصر، عصر قدرت بلامنازع وبلاگها بود، من هم وبلاگی داشتم و با اینترنت دایال آپ تر تر کنان و در قامت یک بلاگخوان حرفه ای، اشتهای سیری ناپذیر وبلاگ خوانی م […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2015/04/19

مادر ها

دیشب پشت فرمان بودم، داستان همشهری۴ هم پخش می شد، نمی دانم کجای ِ کدام داستان، سروش صحت گفت که مادر ش که فوت کرد، ۱۲ ساله بود، شاید هم نویسنده ای دیگر بود، و من اشک می ریختم، دلم برای مادر م تنگ شد، صبحی، رفتم منزل مامان، پر از زندگی بودند، حرف زدیم […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2015/03/29

فاطمیه دهه نیست

بر خلاف آنانکه به دهه های متفاوت برای شهادت ائمه هدی، قائل ند، من فکر می کنم نباید فاطمیه و دیگر ایام عزا را زیاد کرد؛ چه اینکه تکرار و تکرر دهه های عزاداری، فضای تعظیم شعائر را از بین می برد، به جای بزرگداشت، کاری معمولی و همه روزه به چشم می آید. به […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2014/12/06

کوپه ویژه خواهران

روایت یک کتاب، کوپه ویژه خواهران پنجشنبه قبل از اینکه بروم سمت منزل، با اینکه امتحان دارم هفته ی دیگر، سراغ قفسه های رمان کتابخانه رفتم، بر خلاف هروقت که کتابفروشی آفتاب می روم و کلی کتاب به نظرم می آید که بخرم و پول ندارم، در میان قفسه ها کتاب خاصی در قفسه ها […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2014/11/01

اصلا بیا.

همیشه همینطور بوده ام، هیچ وقت سر خود ننوشته م، باید می نشسته م حالا یا توی گوگل ریدر خدا بیامرز یا الان در اینوریدر، به وبلاگ خواندن، آن وقت ۵-۶تایی ،؛ چه می دانم چند تایی که پست وبلاگ روایت گونه می خواندم، حال نوشتنم می آمد و شروع می کردم به نوشتن. یک […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2014/01/21

گاهی گذشت زمان چیزی را حل نمی کند

قبل ها فکر می کردم هرچه آدم بیشتر بخواند، بزرگتر شود، و متن های بیشتری بنویسد، کم کم راحت تر می تواند بنویسد اما حالا کم کم دارم می فهمم که اینطور نیست، هرچه می گذرد سخت تر می شود نوشت، بیشتر که می خوانی، می فهمی چقدر چیزی نداری برای نوشتن چقدر چیزی ندارم […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

2013/10/07

کال!

تند تند می نویسم. شاید حواسم پرت شود. گزارش خواسته است. من که شش ماه نبوده ام. جواب سربالا می نویسم. پیامک می زند و تبریک می گوید. پیشاپیش برای همه ی ماه. دوستش دارم. جوابی نمی دهم و می دهم. امروز هم دیر می کنم. دیروز را هم نرفته م. می گفت : برو […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...

The one part of a story – 1

نگاهی به روزنامه کرد، صفحه اول، عکسی بود که هیچ انتظارش را نداشت. همان نیم تای پایین که همیشه جای آگهی پولدارها بود! اطرافش را پایید، کسی نبود، راه افتاد، قدم زد، ذهنش پر بود از هر آنچه که نمی دانست، باید کاری می کرد، نمی توانست. احساس گنگی مبهمی داشت. صدای قدم هایی شنید، […]

» باقی این نوشته را بخوانید ...